بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
بعدازآنکه مفهوم غش و ما يرادفه و يناظره من اللغات و الكلمات بررسي و عناصر مفهومي آن مشخص شد وارد ادله شديم. گفتيم اصل حرمت غش فیالجمله از ضروريات فقه است و از اموري مجمع عليه است که اگر تبادر هم نگوييم براي اين در روايات شاهد و در حد استفاده اخبار متعددي و مستفیضی در مسئله وارد شده است. بعضي از اين اخبار مطلق است و معاملات و غير معاملات را ميگيرد و بعضي هم مختص به بيع و شراء و معاملات است. لذا روایات دو طایفه كلي ميشوند: مطلق و مختص به معاملات.
روایت دوم
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِسلاماللهعليه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلیاللهعلیهوآلهوسلم لِرَجُلٍ يَبِيعُ التَّمْرَ يَا فُلَانُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ[1].
در باب هشتادوشش از ابواب ما يكتسب به حديث اول را ملاحظه كرديم. حديث دوم و بهذا الاسناد با همان سندي كه قبلاً نقل شد در كافي و تهذيب و من لا يحضر نیز وارد شده است. روایت دو سند داشت. يكي محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن أبیه كه سند متكرر در كثيري از روايات آمده است. سند ديگر از محمد بن يحيي عن احمد بن محمد و هر دو نهايتاً از ابن ابي عمير از هشام بن سالم است. عين اين دو سند در روايت دوم هم وجود دارد كه از امام صادقسلاماللهعليه است كه فرمودند: قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلیاللهعلیهوآلهوسلم لِرَجُلٍ يَبِيعُ التَّمْرَ پيامبر بزرگوار اسلام به كسي كه خرما ميفروخت فرمودند: يَا فُلَانُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ. گويا شخصي كه بايع تمر و تمار بود در كار خود غشي به كار برده بود كه حضرت ميفرمايند: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ. البته روايت اول در كافي و تهذيب و اين در كافي و تهذيب و من لا یحضر آمده است. روايت اول مطلق بود و حال بايد ببينيم اين روایت مطلق است يا نه؟ از لحاظ سندي بحث خاصي ندارد. همان دو سندي كه در دو روايت قبلي بود معتبر است علاوه بر اينكه در من لا يحضر نیز آمده است. طبعاً روايتي كه در اين كتب نقل شود نوعی تأييد و تقویتکننده اتقان روايت است.
حیث دلالی
دلالت استفهام
در أَ مَا عَلِمْتَ حضرت سؤال ميكنند كه آيا نميداني كه لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ اين سؤال ميتواند براي تنبه آگاهسازی شخص و درواقع استفهام تقريري باشد. نميداني يعني اینطور است که بايد بداني. ميتواند در مقام توبيخ هم وارد شده باشد درصورتیکه اين شخص مبتلاي به خدعه و غش در خرما فروشي بود و حضرت فرمود:أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ. ميتوانست سؤال معمولي باشد كه مطلب را براي او روشن كند. ميتوانست سؤال انكاري باشد كه در حقيقت نوعي توبيخ در آن است. خيلي فرق نميكند و اين دو احتمال در اينجا میرود. هرکدام باشد تأثيري در بحث ما ندارد براي اينكه درهرحال أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ براي تقرير اين مطلب است يعني حتماً اینطور است که لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ استفهام تقريري است. درهرحال چنين استفهامي وجود دارد منتهي ممكن است علاوه بر اينكه در مقام تقرير و اثبات اين مطلب كه لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ است بلكه آكد هم هست يعني وقتي همینطور حضرت فرمود: لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ وقتي سؤال ميكند أما علمت لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ يعني مطلب خيلي واضح است. بنابراين اين سؤال قطعاً اثباتکننده مطلب است آن هم به وجه آكد. منتهي علاوه بر اين در مقام توبيخ هم هست يا نيست ممكن است باشد يا نباشد ولی خيلي فرقي نميكند.
دلالت بر حرمت
نكته ديگر اينكه دلالت بر حرمت است. لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ نفي اسلام از كسي است كه غش و خدعه كند. اين چيزي نيست كه بشود حمل بر كراهت كرد. ظاهر و اطلاق حرمت است. نفي اسلام از كسي است ولو اينكه نفي اسلام به معناي حكم به ارتداد نيست اما از اينكه بگذريم ظاهر بعدي آن اين است كه عمل محرمي را مرتكب شده است كه انتسابش با اسلام قطع شده است. با اين تقرير ميشود گفت دلالت بر حرمت ميكند. البته احتمال دارد كه فقط نفي كمال اسلام كند ولي وقتي ظاهر اوليه لا صلوة لجار المسجد الا في المسجد اين است كه لا صلوة له يعني نمازش درست نيست اطلاق نفي صلاة لجار المسجد اگر قرائني نبود معنايش اين است كه نمازش درست نيست. منتهي قرينه داريم آنوقت حمل ميكنيم بر اینکه صلوة كاملهندارد. اينجا هم دو احتمال در لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ است1. ميتوانيم بگوييم كار حرامي انجام داده است كه رابطهاش با اسلام قطع ميشود. 2. ميتوانيم بگوييم مسلم كامل نيست. پس اين دو احتمال یعنی نفي اسلام يا نفي كمال اسلام وجود دارد كه اگر اولي باشد دلالت بر حرمت ميكند اگر دومي باشد دلالت بر كراهت. اطلاق، حمل بر اولي ميشود مگر اينكه قرينه داشته باشد و ظاهر اطلاق است.
قاعده اصولی
نكته دقيقي وجود دارد كه در معالم و سایر کتب اصولی مفصل آمده است و آن بحث اقرب المجازات است چه مجاز لفظي باشد چه مجاز عقلي. بحث اقرب المجازات در اصول اين است كه لفظي از معناي حقيقي آن قطعاً بيرون رفته است و بايد حمل بر يك مجاز شود و اين معناي حقيقي دیگر مراد نيست لکن چند معناي مجازي وجود دارد و اين معاني مجازي يكي اقرب به معناي حقيقي است و يكي ابعد از معناي حقيقي حال آيا بايد اقرب المجازات را بگيريم؟ اگر شك بين حقيقت و مجاز كنيم رجوع به اصالة الحقيقه و حمل بر حقيقت ميكنيم اما اينجا شك بين حقيقت و مجاز نداريم بلکه مجازين يا مجازات هستند منتهي يكي اقرب و أشهر است و يكي در رتبه بعد. آيا اينجا اصل، حمل لفظ بر اقرب المجازات است. مثلاً شك ميكرديم و مجاز را حمل بر حقيقت ميكرديم اينجا بين مجاز و مجاز ديگر كه شك میکنیم اگر مجازها همرتبه هم باشند مجمل ميشود اما اگر مجازي اقرب به معناي حقيقي از مجاز ديگر بود ميتوانيم بگوييم اصل حمل بر اقرب مجازات است. اين اختلاف در اصول است كه حمل بر اقرب مجازات ميشود يا نميشود. اينجا مصداق همين اصل است. براي اينكه لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ قطعاً معناي حقيقي مراد نيست. اگر معناي حقيقي بود يعني اين آقا مرتد و كافر است.
حمل بر اقرب المجازات
ميشود برای لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ دو معنا گفت: يكي اينكه كافر نيست ولي گناه و معصيتي انجام داده است. اين معنا مجاز است لکن مجاز پايينتر اين است كه بگوييم مكروهي انجام داده است. قطعاً حمل بر معناي حقيقي نميشود. لذا بين اين دو مجاز كه گناهي انجام داده است يا ترك اولي و مكروهي مردد است. اولي اقرب به معناي حقيقي است كه بگوييم گناه را انجام داده است. اين اقرب به كفر و عدم اسلام مطلق است. اين مصداقي از بحث اقرب المجازات است. در اصول اختلاف است كه آيا حمل بر اقرب المجازات ميشود يا نه؟ هر يك هم وجهي دارد ولی خيلي براي ما واضح نيست كه حتماً بگوييم اقرب المجازات مقدم است. ميگويند اظهريت ملاك است و اقرب المجازات اظهراست. بعضي آن را قبول ندارند اما در اينجا ما خيلي مشكلي نداريم براي اينكه لحن داخلي خود روایتأَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ و قرائن خارجي حمل بر اقرب المجازات را اقتضا ميكند. لحن سؤالي مؤكد به اضافه مجموعه روايات ديگر تأييد ميكند كه اين حمل بر اقرب المجازات است. لذا بر احتمال اول حمل میشود يعنيلَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يعني گناه انجام داده است كه از جرگه مسلمان پايبند به ضوابط شرعي بيرون رفته است نه اینکه از اسلام به معناي حقيقي بيرون رفته باشد. از مسلم بودن به معناي اعتقادي بيرون نرفته است بلكه از مسلم بودن به معناي پايبند به ضوابط شرعي الزامي بيرون رفته است. قرينه داخل و خارجي طوري است كه بايد اين را حمل بر اقرب المجازات كرد اما اگر قرينه نبود در بحث كلي اصول ميرفت. قطعاً اصل اين تعابير دلالت بر حرمت است مگر اينكه قرينهاي بيايد. بههرحال نيازي نداريم كه به قاعده كلي و اصولي را تمسك كنيم بلکه قرينه داخلي و خارجي است طوري است كه حرام بودن را ميرساند.
اطلاق کلام
نكته سوم اينكه اين روایت مطلق است يا مقيد. اين روايت نسبت به معاملات و غير باب معاملات مطلق است تا جزء طایفه اولي قرار گيرد يا مقيد است و بخصوص باب معاملات مورد سؤال است. ممكن است از عبارت لِرَجُلٍ يَبِيعُ التَّمْرَ و اینکه حضرت فرمودأَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ محتمل باشد مورد اين جمله حضرت، مورد خاص است و به خاطر اين جمله كسي احتمال دهد كه اين اختصاص به باب بيع و شراء و معاملات دارد. اين قابل جواب است به اينكه اين مورد مخصص نيست چرا که جملهاي كه حضرت فرموده است كه أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ قاعده كلي است. منتهي موردش لِرَجُلٍ يَبِيعُ التَّمْرَ است. مثلاً ميگويند شأن نزول و مورد مخصص نيست. اينجا هم همين است موردش نميتواند مخصص باشد براي اينكه جمله لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ مطلق است. در لغت هم معمولاً مفهوم مطلق آمده است گرچه معمولاً غش به معناي خاص به كار ميرود ولي به معناي مطلق در لغت آمده است. اقرب المجازات حرمت است منتهي يا به خاطر قاعده كلي اصولي يا به خاطر قرائن ويژهاي كه اينجا وجود دارد.
نكته ديگر در اين روايت اینكه در لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ، غش مسلم است نه مؤمن به معناي شيعه و البته كافر را هم نميگيرد. در روایت قبل از جهت لَيْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّنَا ممكن بود بگوييم مقصود مؤمنين است ولي اين روایت مطلق است. پس اين تفاوت بين اين دو روایت هست كه قدر متيقن آن شيعه و امامي بود و اين روایت اعم از امامي و مسلم است. مسلم شامل همه فرق و طوایف مسلمين ميشود.
روايت سوم
وَ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ: كُنْتُ أَبِيعُ السَّابِرِيَ فِي الظِّلَالِ فَمَرَّ بِي أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ مُوسَىسلاماللهعليه فَقَالَ لِي يَا هِشَامُ إِنَ الْبَيْعَ فِي الظِّلَالِ غِشٌ وَ الْغِشُّ لَا يَحِلُّ[2].
ميگويد من سابري ميفروختم. سابري ثياب الرقيق است. لباس خيلي نازك مثل عباهاي تابستاني است.
اینطور كه در لغت آمده است براي اينكه ابتدا در شهري به نام سابور كه احتمالاً شاپور باشد بافته ميشد و اين لباس منسوب به آنجاست. معلوم ميشود كه هشام بن حكم منسوب به آنجاست. هشام بن حكم بايع سابري بود و آن لباس طوري بود كه در سايه خودش را بهتر نشان ميداد تا در زير نور آفتاب. میگوید من داشتم ميفروختم امام كاظمسلاماللهعليه سوار بودند و از آنجا ميگذشتند. به من فرمودند يَا هِشَامُ إِنَ الْبَيْعَ فِي الظِّلَالِ غِشٌ وَ الْغِشُّ لَا يَحِلُّ لباسي كه در سايه طور ديگري خودش را نشان ميدهد غش است و غش جايز نيست. روايت سوم دو سند دارد. از جهت اولين سند كه بحثي ندارد و درست است غير از ابراهيم بن هاشم كه چند بار تابهحال بحث كرديم كه توثيق خاص ندارد ولي مثل ابراهيم بن هاشم را كسي نميتواند اشكالي كند چرا که با آن روايات و عظمت چنين جايي توثيق خاص نميخواهد. گفتيم اين قدر متيقن قاعدهاي است كه مرحوم آقاي تبريزي ميفرمودند سند معتبر است.
حیث دلالی
اطلاق بیع
در جمله إِنَ الْبَيْعَ فِي الظِّلَالِ مقصود از الف و لامالبيع الف و لام عهد است. بيع در ظلال غش است نه اينكه مطلق بيع در ظلال غش باشد نه اینکه بيع اين لباس و لباس خاصی كه در سايه باشد و وضع خاصي پيدا کند غش است. پس روشن است که مطلق نيست.
اطلاق غش
نكته دوم اين است كه دلالت اين روايت بر اشكال داشتن و حرام بودن غش -اگر دلالت داشته باشد- مطلق است براي اينكه حضرت صغري و كبري درست كردهاند. البيع في الظلال غش است و بعد هم كبري اين است كه و الغش لايحل. آن كبري ولو اينكه منطبق بر مورد شده است ولي مورد مخصص نيست. در اطلاق الغش لايحل بحثي نيست. البته صرف اينكه چيزي در جايي خودش را قشنگتر نشان ميدهد عرفا غش نيست. جاذبه ايجاد ميكند كه بخرند ولي اینطور نيست كه غش باشد.
حمل بر کراهت
نكته سوم اين است كه سؤالی اينجا وجود دارد. صرف اينكه لباسي را در آفتاب بپوشد يا در سايه بپوشد در حدي نيست كه غش باشد. الان هم چراغها را روشن ميكند نميشود بگوييم غشي در اين ميكند. گوشه چراغي رويش مياندازد كه خودش را خوب نشان دهد و اين در حدي نيست كه عرفاً بگويند غش است. حتي اگر آن هم باشد خيلي بعيد ميدانم در حدي باشد كه غش برايش صادق باشد. ما اين سؤال را داريم و اين براي ما خيلي واضح نيست. اگر يك وقتي معلوم باشد كه اينجا معناي غش برايش صادق نيست آنوقت بايد بگوييم يك نوع توسع در غش است و اين را حمل بر كراهت كنيم اگر بدانيم در عالم خارج اینطور نيست که فروختن سابري در سايه غش باشد. اگر معلوم شود اینطور نيست روايت را حمل بر حكم كراهتي ميكنيم يعني ميگوييم حضرت براي هشام بن حكم با آن جلالت شأنش ميخواهد بگويد در شأن تو نيست و البته غش هم نيست. ولي همینکه شما جاذبهاي ايجاد كني كه طرف را بكشانيد ولو اينكه غش هم نيست در شأن تو نيست. ما قرينه بيروني داريم اين غش را در معناي مجازي برده است. اگر از خارج آن را بدانيم اين غش را حمل بر مجاز ميكنيم و لايحل را حمل بر كراهت.
لزوم تحقیق تاریخی
ظاهر غش و لايحل حرمت است. اگر در عالم خارج واقعيت خارجي قرينه بر فهم معنا شد مثلاً اگر من در خارج بدانم كه ثياب رقيق در ظلال اینطور نيست كه بگوييم غش است _ برويد تحقيق كنيد از نظر تاريخي معلوم ميشود لباس سابري از چه جنسي بوده و در سايه چه تأثيري ميگذارد_معلوم میشود كه همه اين روايت مجاز است. شناخت واقعیتهای تاريخي كه قرينه بر فهم معنا ميشود عين وظيفه فقيه است. يعني اگر ما فقط اين روايت را داشتيم حتماً وظيفه بود كه واقعيت را معلوم كنيم ولي چون نياز نداريم رد ميشويم. اگر ما اين روايت را داشتيم شأن فقيه اين بود كه اين واقعيت خارجي را بشناسد براي اينكه در فهم معنا اثر دارد. هر واقعيت خارجي كه احتمال بدهيم در فهم معنا و استفراغ وسع و اجتهاد حكم تأثير دارد باید معلوم كنيم و حقيقت را بشناسيم تا بتوانيم عبارت را معنا كنيم. مرحوم آقاي بروجردي كه تأكيد داشتند به اينكه چون فقه شيعه ناظر به فقه اهل سنت است بايد آن را بشناسيد يا واقعیتهای تاريخي را دقت كنيد. براي اينكه شأن نزولها و حوادثي كه آنوقت وجود داشت تأثير مهمی در فهم نص دارد لذا بايد آن را بشناسيد منتهي این شناخت به آن گستره و دامنه وسيعي كه ايشان تصور ميكردند نيست ولي اگر جايي احتمال بدهيم بايد دقيق شویم و موضوع تاريخياش را روشن كنيم.
جمع بندی
گاهی احتمالي راجع به واقعيت خارجي هست كه اگر تشخيص داده شود معنا از زمين تا آسمان فرق ميكند. ما اينجا خيلي نيازي به اين نداريم ولی اگر رفتيم و ديديم غش نيست بخصوص كه اينجا هشام بن حكم است آنوقت احتمال ميرود كه امام راجع به او ميفرماید غش محرم نيست ولي همینکه ظاهر را طوري نشان دهد كه جاذبه ايجاد كند در شأن هشام نيست. پس مجازي به كار برده و غش محرم را در شرایطی آورده است كه يك نوع ظاهر كاري غير محرم است ولي متناسب شأن نيست. نمونههايي از مواردي داريم كه قطعاً هيچ فقيه نميتواند بگويد حرام است چرا که يك نوع ظاهر كاري است ولو اينكه قيمت را عوض كند و بگوييم سر طرف كلاه گذاشت ولي بالاخره جذبش ميكند. در بازار اینطور است تزئيناتي كه در ویترینها انجام ميشود غالباً اینطور نيست كه غش باشد ولي بالاخره مشتري را به مغازه ميكشاند. نمونههایی داريم که ميگويند انجام نده ولي كراهت دارد و حرام نيست و لذا امر اين روايت بين اين است كه حمل بر حقيقت كنيم كه ظاهرش هم همين است. همینکه ايشان فرمودند ما قبول داريم غش به معناي حقيقي يعني هماني كه غش است که لايحل يعني حرام است و مطلق هم هست ولي ميگوييم أَبِيعُ السَّابِرِيَ در اينجا دارد كه آن هم بايد حمل بر غش كنيم چون قرائني است كه همه آنها را حمل بر غش ميكند ولي اگر مطمئن شديم كه اين از آن قبيل نيست و از قبيل تزئينات مادون غش است آنوقت بايد بگوييم معناي اين روايت احتمال جديدي ميشود يعني يك حكم كراهتي نسبت به غش مجازي است نه غش حقيقي. غش مجازي اين است كه ظاهر را طوري كند كه انسانها را به سمت خود بكشاند ولو اينكه در كيفيت و قيمت و اینها سر كسي كلاه نگذاشته است. لذا اگر حمل بر معناي مجازي كنيم درواقع حكم كراهت را ثابت ميكنيم. دلالت بر حرمت هم نكته ديگري است كه ظاهر لايحل دلالت بر حرمت دارد. نفي عليت دلالت بر حرمت دارد شايد هم آكد از اين باشد كه بگويد اين كار را نكن. لاي نافيه است و يعني حلال نيست.
روايت چهارم
وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِسلاماللهعليه قَالَ:نَهَى النَّبِيُصلیاللهعلیهوآلهوسلمأَنْ يُشَابَ اللَّبَنُ بِالْمَاءِ لِلْبَيْعِ[3].
اين روايت از نظر سندي هم در كافي است هم در من لا یحضر و هم در تهذيب. يك سندش علي بن ابراهيم عن أبیه عن النوفلي عن السكوني[4] است. سند نوفلي عن السكوني در هر سه به يك تفاوت اندكي همين سند ميشود. نوفلي عن السكوني را بعضي قبول دارند و بعضي قبول ندارند.
از نظر دلالي اينجا دارد كه نَهَى النَّبِيُصلیاللهعلیهوآلهوسلمأَنْ يُشَابَ اللَّبَنُ بِالْمَاءِ لِلْبَيْعِ حضرت نهي كردند از اينكه آب را مخلوط شير كنند براي فروش. يك نكته در اين دلالت اين است كه نهي كه اينجا آمده است ظهور در حرمت دارد. نكته دیگر اينكه قاعده كلي در ظاهر نيامده است بلکه يكي از مصاديق غش را حضرت نهي كرده استيُشَابَ اللَّبَنُ بِالْمَاءِ و لذا درنورالفقاهه اینطور گفتهاند كه روايات دو طایفه است يا مطلق و اعم از معاملات است یا مخصوص معاملات و بيع و شراء. بعضي از روايات هم موردي است. ما اینطور نياورديم و نگفتيم سه طایفه براي اينكه خيلي مهم نيست. اگر اين روايت تنها بود أَنْ يُشَابَ اللَّبَنُ بِالْمَاءِ لِلْبَيْعِ القاء خصوصيت ميشد ولی مخلوط كردن لبن با ماء خصوصيتي ندارد كه حضرت نهي كرده است. درواقع هر كاري كه موجب يك نوع غشي ميشود القاء خصوصيت ميشود و لذا خيلي ظاهر است که القاء خصوصيت انجام ميشود. اين روایت هم دلالت خوبی دارد. البته روایت حداكثر در مقام بيع و شراء است و جزء طایفه خاصه ميشود نه اعم از معاملات و غير معاملات.
روايت پنجم
وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ سِجَادَة عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِسلاماللهعليه وَ إِذَا دَنَانِيرُ مَصْبُوبَةٌ بَيْنَ يَدَيْهِ فَنَظَرَ إِلَى دِينَارٍ فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ قَطَعَهُ بِنِصْفَيْنِ ثُمَّ قَالَ لِي أَلْقِهِ فِي الْبَالُوعَةِ حَتَّى لَا يُبَاعَ شَيْءٌ فِيهِ غِشٌّ[5].
اين روايت از نظر سند معتبر نيست و مرسله است؛ اما از نظر دلالت ميگويد خدمت امام موسي كاظمسلاماللهعليه بوديم. دينارهايي جلوي حضرت بود. نگاه حضرت به ديناري افتاد و آن را گرفت و نصفش كرد. بعد فرمود اين را بگيرد و در زبالهدان بيندازید تا اينكه لَا يُبَاعَ شَيْءٌ فِيهِ غِشٌّ تا اينكه چيزي كه در آن غش است فروش نرود. درواقع دلالت به اين شكل است كه خود ايشان اين را از بين بردند ولي استدلالشان اين است كه حَتَّى لَا يُبَاعَ شَيْءٌ فِيهِ غِشٌّ معلوم ميشود بيع چيزي كه در آن غش است اشكال دارد. حضرت موضوع را منتفي ميكند كه كسي مبتلاي به محرم نشود. البته لازم نبود كسي زمينه اين را از بين ببرد ولي درعینحال جايز است.
روايت ششم
وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِسلاماللهعليه قَالَ:جَاءَتْ زَيْنَبُ الْعَطَّارَةُ الْحَوْلَاءُ إِلَى نِسَاءِ النَّبِيِّصلیاللهعلیهوآلهوسلم- وَ بَنَاتِهِ وَ كَانَتْ تَبِيعُ مِنْهُنَّ الْعِطْرَ فَجَاءَ النَّبِيُّصلیاللهعلیهوآلهوسلموَ هِيَ عِنْدَهُنَّ فَقَالَ إِذَا أَتَيْتِنَا طَابَتْ بُيُوتُنَا فَقَالَتْ بُيُوتُكَ بِرِيحِكَ أَطْيَبُ يَا رَسُولَ اللَّهِ- قَالَ إِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنِي وَ لَا تَغُشِّي فَإِنَّهُ أَتْقَى وَ أَبْقَى لِلْمَالِ الْحَدِيثَ.
زينب عطر فروش بود و خدمت حضرت آمد وَ كَانَتْ تَبِيعُ مِنْهُنَّ الْعِطْرَ به خانواده حضرت عطر ميفروخت. فَجَاءَ النَّبِيُّصلیاللهعلیهوآلهوسلموَ هِيَ عِنْدَهُنَّ حضرت وارد شدند و ديدند آمده است و در منزل است فَقَالَ إِذَا أَتَيْتِنَا طَابَتْ بُيُوتُنَا وقتي اينجا بيايي خانه خوشبو ميشود فَقَالَتْ بُيُوتُكَ بِرِيحِكَ أَطْيَبُ يَا رَسُولَ اللَّهِ طيب شما در اينجا بالاتر از طيب و عطر ظاهري است قَالَ إِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنِي وَ لَا تَغُشِّي فَإِنَّهُ أَتْقَى وَ أَبْقَى لِلْمَالِ ادامه هم دارد كه اينجا نيست. اين روايت روايت ششم اين باب است كه سندش را مراجعه نكردم. حسين بن زيد هاشمي كه آخر آمده است برايم واضح نيست. بقيه اشكالي ندارد. اينجا هم حضرت ميفرمايدقَالَ إِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنِي وَ لَا تَغُشِّي فَإِنَّهُ أَتْقَى وَ أَبْقَى لِلْمَالِ نهي دارد و ظهورش در حرمت است. البته اينجا اثر دنياییاش ذكر شده است كه بهتر مال را حفظ ميكند و مايه بركت در زندگي است. البته اینها مخصوص بيع است.
روايت هفتم
وَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهسلاماللهعليه قَالَ:دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ يَبِيعُ الدَّقِيقَ فَقَالَ إِيَّاكَ وَ الْغِشَّ فَإِنَّهُ مَنْ غَشَّ غُشَّ فِي مَالِهِ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ غُشَّ فِي أَهْلِهِ.
اين روايت هم از نظر سند مرسله است و اعتبار ندارد. از نظر دلالت هم مطلق است و نكته ديگر اينكه دلالت بر حرمت ميكند و مثل روايت قبل آثار مثبت و منفي غش و عدم غش را بيان ميكند. روایت قبل اثر عدم غش را ميگفت كهأَبْقَى لِلْمَالِ اين روایت اثر غش را ميگويد كه كسي غش كند در مال او غش خواهد شد. يعني خودش گول خواهد خورد و اگر آن نباشد اهلش مورد خدعه قرار ميگيرد. اين هم جزء مجازات دنيوي است كه در روايات آمده است.
[1]. وسائل الشيعة، ج17، ص: 279
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ كَذَا الَّذِي قَبْلَهُ. التهذيب 7- 12- 49.
[2]. وسائل الشيعة، ج17، ص: 280
[3]. همان
[4]. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ وَ كَذَا الَّذِي قَبْلَهُ.
[5].وسائل الشيعة، ج17، ص: 280