بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

در ذیل عنوان تکسب به اصنام، دو بحث وجود دارد. بحث اول در مورد اصنام و هیاکل عبادت می‌باشد که اقسام شانزده‌گانه که هشت قسم آن رایج‌تر است، بررسی شد و حکم هر قسم بیان شد. بحث دیگری که در ذیل این عنوان مطرح شد، بحث نمادهای باطل بود که اقسام چهارگانه آن بررسی شد. نکات دیگری در ذیل این عنوان وجود دارد که به بیان آن‌ها می‌پردازیم.

شروط صحت بیع اصنام

همان‌طور که در جلسات قبل بیان شد، ادله حرمت بیع اصنام و هیاکل عبادت اطلاق ندارند و شامل برخی صور بیع اصنام و هیاکل عبادت نمی‌شوند و این صور از حرمت بیع اصنام و هیاکل عبادت استثنا می‌شوند. درصورتی‌که در معامله صنمی، این سه قید و شرطی که در ادامه ذکر می‌شود، وجود داشته باشد، آن معامله صحیح و جایز است.

1.  شرط و قید اول آن است که آن صنم و بت از مظان عبودیت و پرستش خارج‌شده باشد.

2.  شرط دوم این است که آن بت از نماد بودن شرک و دین باطل خارج‌شده باشد.

3.  شرط سوم هم این است که بعد از خروج از مظان پرستش و نماد بودن، دارای منفعت محلله عقلایی باشد.

هرگاه بت و صنمی دارای سه شرط فوق بود، خریدوفروش آن به لحاظ تکلیفی جایز و به لحاظ وضعی صحیح است و ادله حرمت و بطلان بیع صنم شامل این صورت نمی‌شوند و طبق اطلاقات احل الله البیع و اوفو بالعقود، بیع این صنم جایز و نافذ است و اگر شرط اول و دوم را دارا بود یعنی بر آن عبادتی مترتب نباشد و از نماد بودن هم خارج شود ولی دارای منفعت عقلایی نبود، بیع آن به لحاظ تکلیفی جایز ولی به لحاظ وضعی باطل می‌باشد چون بیع هر چیزی که دارای منفعت محلله عقلایی نباشد، باطل است البته ناگفته نماند مراد از عدم حرمت تکلیفی بیع، عدم حرمت قبل از معامله می‌باشد ولی اگر آن صنم را مورد معامله قراردادند طبق قاعده حرمت أکل مال به باطل، تصرف در آن حرام می‌باشد.

واقعی بودن شرط عدم ترتب عبادت بر صنم

همان‌طور که بیان شد اگر صنم و بت در مجرای عبودیت و پرستش قرار بگیرد و بر آن عبادت مترتب شود بیع و معامله آن حرام و باطل می‌باشد و در غیر این صورت جایز می‌باشد. حال سؤالی که در اینجا وجود دارد این است که این شرط عدم ترتب عبادت و پرستش، یک شرط واقعی است و یا اینکه شرط قصدی و یا علمی است و وجود علم به ترتب پرستش و عبادت مانعیت دارد و اگر علم به عدم ترتب عبادت داشتیم ولی علم ما مطابق با واقع نبود در این صورت هم معامله جایز و صحیح است؟ آنچه مستفاد از ادله حرمت و بطلان بیع صنم و هیاکل عبادت است، این است که ملاک و شرط عدم ترتب عبادت در صحت، ملاک و شرط واقعی می‌باشد و شرط علمی و قصدی نمی‌باشد و اگر بعد از معامله این صنم در مجرای عبادت واقع نشود معامله صحیح است و علم به عدم ترتب موضوعیتی ندارد بلکه طریق الی الواقع و کاشف از واقع می‌باشد. همچنین تعابیر دیگری هم که در کتاب مکاسب محرمه شیخ در ذیل این بحث وجود دارد مانند وثوق به دیانت خریدار و عدم عبادت بت نیز موضوعیت ندارند بلکه طریق الی الواقع می‌باشند و آنچه شرط است و مهم می‌باشد، عدم ترتب عبادت فی‌الواقع می‌باشد. ثمره این مطلب وقتی ظاهر می‌شود که اگر علم به عدم ترتب عبادت مطابق با واقع نبود و صنم در مسیر عبادت و پرستش واقع شد، این معامله به لحاظ وضعی باطل می‌باشد و ثمن باید به خریدار عودت داده شود و اگر مجهول است ثمن حکم مجهول‌المالک را پیدا می‌کند و اتلاف بت واجب کفایی می‌باشد و ماده آن را هم باید به مالک آن داد.

مانعیت ترتب عبادت سواء کان بالمباشره أو بالواسطه

نکته دیگری هم که در ذیل این بحث وجود دارد این است که در مانعیت ترتب عبادت و پرستش در صحت و جواز معامله، بین ترتب بالمباشره و ترتب بالواسطه تفاوتی وجود ندارد و حتی اگر خریدار به آن بت پرستش نکند ولی آن را به اشخاصی که از بت جهت عبادت و پرستش استفاده می‌کنند، بفروشد بازهم معامله باطل و حرام می‌باشد.

تکسب به اصنام در موارد عدم منفعت محلله به‌قصد اتلاف آن‌ها

بحث دیگری که در ذیل بحث تکسب وجود دارد این است که حکم تکسب به اصنام در مواردی که منفعت محلله ای در آن‌ها وجود ندارد و بیع آن‌ها جهت اتلاف و از بین بردن آن‌ها می‌باشد، چیست؟ گاهی دولت‌ها یا شهرداری‌ها یا تشکل‌های دیگر، داروهای فاسد و یا مواد خوراکی فاسدی که در بازار موجود می‌باشد را جهت از بین بردن آن‌ها و اینکه به‌واسطه خوردن آن‌ها افراد دچار بیماری نشوند، خریداری می‌کنند که در این موارد، منفعت محلله عقلایی در این داروها و مواد خوراکی وجود ندارد و درواقع نفعشان در عدم انتفاع به آن‌ها می‌باشد و یا اینکه برای جمع‌آوری حیوانات موذی از سطح شهر و از بین بردن آن‌ها این حیوانات را خریدوفروش می‌کنند که نه‌تنها نفعی در این حیوانات وجود ندارد بلکه دارای ضرر هم می‌باشند. تکسب به بت‌هایی که یا عبادت می‌شوند و یا نماد باطل می‌باشند به جهت از بین بردن آن‌ها از همین موارد می‌باشد. ازآنجاکه ملاک در صحت بیع کالا و شیئی وجود منفعت محلله عقلایی در آن شی می‌باشد و در این موارد این منفعت محلله عقلایی وجود ندارد. علی‌القاعده باید حکم به بطلان تکسب شود اما در این موارد به صحت معاملات فتوا داده‌شده است.

طرق تصحیح تکسب به ما لا منفعت محلله

در تصحیح بیع در این موارد توجیهات و طرق و صوری بیان‌شده است که البته برخی از آن‌ها عام است و بر همه موارد قابل تطبیق می‌باشد و برخی از آن‌ها در برخی موارد قابل تطبیق می‌باشد.

طریقه اول: تکسب به نحو اجاره یا جعاله

صورت و طریق اول در تصحیح تکسب این است که تکسب به این موارد به نحو جعاله و یا اجاره صورت بگیرد به این صورت که مبلغی جهت پرداخت اتلاف بت و یا داروهای فاسد و یا حیوانات موذی پرداخت شود و یا اینکه به نحو جعاله بگوید هر شخصی این اتلاف را انجام دهد مبلغی به او پرداخت می‌شود. در این صورت تکسب به موارد فوق صحیح می‌باشد چون در اجاره و جعاله تکسب به عمل تعلق می‌گیرد نه بت و یا داروهای فاسد و این عمل به لحاظ عقلایی و شرعی دارای ارزش می‌باشد. هرچند اتلاف بت واجب است اما چون واجب توسلی و کفایی است، اجرت بر آن اشکال ندارد.

طریقه دوم: تعلق بیع به ماده صنم و عدم ترتب عبادت بر آن

طریقه دومی که در تصحیح بیع و تکسب به صنم وجود دارد این است که معامله و بیع بر ماده صنم واقع شود و سپس هیئت آن از بین برده شود. البته این طریق و صورت در صورتی می‌باشد که ماده بت جدای از هیئت دارای ارزش و قیمت باشد. بنا بر آنچه قبلاً در بررسی صور بیع اصنام بیان شد درصورتی‌که ماده دارای ارزش باشد و عبادت هم بر آن مترتب نشود معامله صحیح و جایز می‌باشد و در محل بحث هم فرض بر این است که صنم به‌قصد از بین بردن آن معامله می‌شود و در مسیر پرستش و عبادت قرار نمی‌گیرد.

 طریقه سوم: تعلق معامله به حق اختصاص

طریقه و صورت سومی که در تصحیح بیع ذکرشده است، این است که هرچند ماده دارای ارزش نیست اما در برخی موارد حق اختصاص وجود دارد و معامله هم به آن حق تعلق می‌گیرد و بیع صحیح می‌باشد. در برخی موارد اموری در ملکیت انسان واقع نمی‌شوند ولی به نحوی در حوزه حیازت انسان قرار می‌گیرند که در این موارد برای انسان حق اختصاص به آن‌ها وجود دارد در مورد بت هم هرچند به ملکیت انسان در‌نمی‌آید اما چه‌بسا بتوان گفت در مورد آن حق اختصاص وجود داشته باشد که در این صورت بیع صحیح است و فرض هم بر این است که در مجرای عبادت واقع نمی‌شود. در مورد حق اختصاص به‌تفصیل بحث خواهد شد اما به‌طور اجمال یکی از طرقی است که در تصحیح بیع بیان‌شده است.

بحث اخلاقی

در خطبه پنجاه‌ودو نهج‌البلاغه امام علیه‌السلام در ابتدا اشاره‌ای به تصرم و ناپایداری دنیا همراه با استعارات بسیار زیبایی کردند و فرمودند ندای مرگ در این دنیا طنین‌افکن است و بعد اشاره کردند که این ناپایداری و زوال‌پذیری حاکم بر دنیا و نعمت‌های آن موجب می‌شود که در این دنیا نعمت خالص‌های وجود نداشته باشد. همه نعمت‌ها در این دنیا مکدر به نغمت‌ها است و همه شیرینی‌ها آمیخته با تلخی‌ها است. امام علیه‌السلام در ادامه خطبه می‌فرمایند «فَأَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّهِ الرَّحِيلَ عَنْ هَذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَى أَهْلِهَا الزَّوَالُ» عزمتان را بر کوچ از این دنیا جزم بکنید، عزم بر کوچ داشته باشید. این نکته مهمی است که اشاره به مرگ اختیاری و حرکت اختیاری دارد. گروه زیادی از انسان‌ها در این عالم هستند که بدون اختیار بر قطاری که روبه‌مرگ و فنا و نابودی می‌رود، سوار شده‌اند اما کسان معدودی هستند که آگاهانه سوار بر قطار شده‌اند و می‌دانند که کجا می‌رود. حضرت در ابتدا به اینکه این دنیا ناپایدار است و دنیا ناخالص است و نعمت‌های دنیا ناب نیست، آگاهی می‌دهند و بعد می‌فرمایند «فَأَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّهِ الرَّحِيلَ» تصمیم به کوچ بگیرید رحیل الی الله را انتخاب بکنید اگر کسی این آگاهی را داشته باشد و انتخاب بکند، ارزش دارد. «نَفَسُ‏ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ.» یعنی همانی که در آن لذت و حیات است در عین اینکه حیات است مرگ نیز می‌باشد. در این عالم حیات و مرگ درآمیخته به یکدیگر هستند. این قانون عالم است اما اینکه کسی از قانون طبیعی بیرون بیاید و آگاهانه به سمت مرگ برود، دارای ارزش می‌باشد. این شبیه همان موت اختیاری است که عرفا می‌گویند و کسی می‌تواند موت اختیاری را به آن معنا داشته باشد که آگاهی به کوچ و حرکت در وجود او تجسد یافته باشد. «فَأَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّهِ الرَّحِيلَ عَنْ هَذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَى أَهْلِهَا الزَّوَالُ وَ لَا يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا الْأَمَلُ وَ لَا يَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فِيهَا الْأَمَدُ». در این رحیل و کوچی که شما برگزیده‌اید و عزم بر این کوچ دارید و می‌دانید که کوچ می‌کنید، آگاه و مصمم به این سلوک هستید، همه‌جا این فکر و اعتقاد بر وجود و جان و روح شما حاکم است هیچ‌وقت غفلت نمی‌کنید مخصوصاً وقتی‌که کسی از چهل سال عبور کرد به‌هرحال یک سراشیبی شروع می‌شود آن‌وقت کسی فکر هم بکند بالاخره ده یا پنج سال دیگر باقی‌مانده اگر این فکر بر شما حاکم شد «وَ لَا يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا الْأَمَلُ» یعنی أملها و آرزوها بر شما سوار نشود نه اینکه آرزو نخواهید داشت، این‌یک امر طبیعی است که آرزوها در انسان‌ها وجود دارد اما اینکه این آرزو بر ما سوار بشود و زمام امر ما را در اختیار بگیرد این چیز خطرناکی است.

این دو قاعده بود دنیای ناپایدار و پایان‌پذیر و دوم دنیایی که در همان حیات او مرگ است. در نعمت او نغمت است. در شیرینی او تلخی است. ناپایداری و ناخالصی است. نباید به این دنیا دل بست بلکه باید عزم رحیل داشت و برای عزم رحیل برای اینکه سبک باشید و راحت بروید، نباید آرزوها بر شما حاکم بشود «وَ لَا يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا الْأَمَلُ وَ لَا يَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فِيهَا الْأَمَدُ»آرزوها شمارا به این سمت و آن سمت نرود و امید به بقاء بر شما طولانی نشود یعنی دل به طول أمد نبندید. این أمدی که پیش روی شما است طولی ندارد و شمارا از خدا غافل نکند. این‌یک سیر زیبایی است که در این خطبه انجام‌شده و به دو ویژگی این عالم اشاره‌شده و نتیجه گرفته‌شده است که اگر دنیا‌‌شناسی ما درست باشد نباید حس ماندگاری برای ما وجود داشته باشد. در عالم ناپایدار و ناخالص، نباید کسی در این حس ماندگاری باشد. عالم ناپایدار و ناخالص است و شما هم نباید احساس ماندگاری بکنید و برای اینکه احساس کوچ بکنید نه توقف، باید آرزوها که شمارا ماندگار می‌کند از خود دور بکنید این قانون عالم و راه سعادت و کمال بشر است. «فَوَاللَّهِ لَوْ حَنَنْتُمْ حَنِينَ الْوُلَّهِ الْعِجَالِ‏ وَ دَعَوْتُمْ بِهَدِيلِ الْحَمَام وَ جَأَرْتُمْ جُؤَارَ مُتَبَتِّلِي‏ الرُّهْبَانِ وَ خَرَجْتُمْ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ» چند مثال می‌زند که مطلب را روشن‌تر بیان کنند. روح این جملاتی که حضرت به زیبایی بیان کرده‌اند، این است که اگر همه وجودتان را بدهید و همه وجودتان را هزینه بکنید برای اینکه در مسیر تقرب الی الله قدم بردارید بازهم کم است آن‌قدر قربت الی الله ارزش دارد و غایة القصوای ارزشمند است که اگر همه وجود آدم هزینه بشود، برای اینکه پا بر آن نردبان بگذارد و در آن مسیر پیش برود بازهم کم است. این روح کلام امیرالمؤمنین است آن‌قدر هدف بلند است و آن آرمان دارای ارزش است که اگر همه وجود ما هزینه بشود بازهم کم است حضرت این قاعده را با بیان‌های زیبایی ذکر می‌کنند. بعدازاینکه علائم دنیا و آن دو نکته را فرمودند و راه حرکت را ذکر کردند، ترغیب به این مطلب می‌کنند که هرچقدر کار بکنید، باز کم است در این مسابقه هرچقدر توان بگذارید، بازهم کم است برای اینکه آن هدف، بی‌پایان است حضرت چند استعاره و کنایه آورده است. استعاره و کنایه اول این است که فوالله به خدا سوگند اگر بسوزید و ناله کنید مثل مادران بچه مرده، «الْوُلَّهِ» جمع واله است یعنی زنان متحیر «الْعِجَالِ» هم شترانی است که فرزندشان را از دست می‌دهند. می‌فرمایند اگر مثل مادران فرزند ازدست‌داده و شترانی که بچه‌هایشان را ازدست‌داده‌اند ناله بکنید، معلوم است مادری که بچه‌اش را از دست می‌دهد چه ناله سوزناکی دارد، یکی از بزرگان برای مرحوم قاضی نامه نوشتند که راهی برای من نشان بده که من اهل سوزوگداز بشوم، ایشان در جواب می‌فرمایند سوزوگداز آموختنی نیست، کسی به مادر فرزند ازدست‌داده، آموزش نمی‌دهد که چگونه سوزوگداز داشته باشد و ناله کند حضرت در اینجا می‌فرمایند که اگر مثل مادران بچه مرده بسوزید و بنالید و آه سر بدهید و آن‌طور که کبوتر نر و ماده که علقه ویژه‌ای باهم دارند وقتی جفتش از او جدا می‌شود می‌سوزد و آه و ناله خاصی سر می‌دهد، حضرت می‌فرمایند اگر مثل مادر بچه مرده بسوزید و بنالید «وَ دَعَوْتُمْ بِهَدِيلِ الْحَمَام» و آه سر دهید مثل کبوتری که جفتش را از او جدا کرده‌اند و به دادوفریاد بپردازید مثل راهبان عزلت گزیده در کوه‌ها کسانی که رهبانیت را انتخاب کرده و خود را متفرق به عبادت کرده اگر این‌طور بسوزید و بنالید و فریاد بزنید و آه سر بدهید «وَ خَرَجْتُمْ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ» اگر همه اموال و اولاد را کنار بگذارید و به سمت کوه‌ها روید و به عبادت بپردازید برای اینکه «الْأَوْلَادِ الْتِمَاسَ الْقُرْبَةِ إِلَيْهِ فِي ارْتِفَاعِ دَرَجَةٍ عِنْدَهُ أَوْ غُفْرَانِ‏» همه این کارها را بکنید برای اینکه یک درجه در مسیر عبودیت خدا بالاتر بروید یا یک گناه که در نامه اعمال شما ضبط‌شده بخشوده شود، اگر مثل مادر بچه مرده بنالید و مثل کبوتر که جفتش از او جداشده بسوزید و مثل راهبان عزلت گزیده فریاد بزنید و عبادت بکنید و اگر همه اهل و مال و اولاد را رها بکنید و به عزلتی پناه ببرید تا خدا را عبادت کنید، این‌همه بسوزید برای اینکه یک گناه از شما بخشوده بشود «لَكَانَ قَلِيلًا» بازهم کم است. از این قشنگ‌تر نمی‌شود عظمت یک هدف و مسیر را تبیین کرد. این کار امیرالمؤمنین است و اعجاز بیان ایشان است.«لَكَانَ قَلِيلًا فِيمَا أَرْجُو لَكُمْ مِنْ ثَوَابِهِ وَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِنْ عِقَابِهِ» این در مقابل ثوابی که من برای شما انتظار می‌کشم و برای دفع عقابی که برای شما از آن می‌ترسم، بازهم کم است. بازهم بر این می‌افزایند «وَ [بِاللَّهِ‏] تَاللَّهِ لَوِ انْمَاثَتْ قُلُوبُكُمُ انْمِيَاثاً» اگر دل و قلب شما ذوب بشود و آب بشود «وَ سَالَتْ عُيُونُكُمْ مِنْ رَغْبَةٍ إِلَيْهِ أَوْ رَهْبَةٍ مِنْهُ دَماً» و چشم شما از ترس و رغبت و هیبت خدا اشک ببارد. و به درازای دنیا هم عمر بکنید و در طول عمر دنیا، دل شما ذوب بشود و چشم شما اشک خون ببارد این اعمال شما در مقابل شکر نعمت‌های خدا بازهم کم است «ثُمَّ عُمِّرْتُمْ فِي الدُّنْيَا مَا الدُّنْيَا بَاقِيَةٌ مَا جَزَتْ أَعْمَالُكُمْ عَنْكُمْ وَ لَوْ لَمْ تُبْقُوا شَيْئاً مِنْ جُهْدِكُمْ أَنْعُمَهُ عَلَيْكُمُ الْعِظَامَ وَ هُدَاهُ إِيَّاكُمْ لِلْإِيمَانِ‏» از اینکه خدا نعمت‌های بزرگ به شما داد و شمارا به سمت ایمان هدایت کرد باز کم است. این شش تعبیری بود که اینجا آمد اگر مثل مادر بچه مرده، مثل کبوتر جداشده از جفت و مثل راهبان عزلت گزیده و مانند کسی که همه‌چیز را رها کرده و به بیابان رفته بسوزید و اگر دلتان آب بشود و چشمتان اشک‌بار از خون بشود در مقابل یک درجه به‌پیش رفتن و از عذابی دور شدن و شکر نعمت‌های خدا باز کم است.

 


بسم الله الرحمن الرحيم

دلالت فحوای ادله حرمت بیع مغنیه بر حرمت بیع صنم

علاوه بر ادله ده‌گانه‌ای که بر حرمت و بطلان بیع اصنام اقامه‌شده بود، آقای تبریزی دلیل دیگری را نیز بر حرمت و بطلان بیع اصنام و هیاکل عبادت اقامه کرده‌اند. این دلیل، فحوای ادله دال بر حرمت و بطلان بیع مغنیه است. ادله معتبری بر حرمت و بطلان بیع مغنیه وجود دارد که در بحث بیع مغنیه این ادله بررسی خواهد شد که فعلاً تمامیت این ادله و دلالت آن‌ها بر حرمت و بطلان مفروض گرفته می‌شود. کنیز مغنیه هم مانند صنم دارای ماده و هیئت است. ماده مغنیه همان کنیز بودن آن می‌باشد که دارای ارزش می‌باشد و هیئت او هم وصف غنا و آوازه‌خوانی او می‌باشد. این اولویت از دو جهت از ادله حرمت و بطلان بیع مغنیه استفاده می‌شود.

جهات اولویت ادله حرمت بیع مغنیه

جهت اول اولویت

جهت اولی که اولویت از ادله حرمت و بطلان بیع مغنیه استفاده می‌شود، این است که غنا و آوازه‌خوانی نزد عرف یک صورت و هیئت جدیدی نیست که بر ماده کنیز اضافه‌شده باشد بلکه وصف و مهارتی است که کنیز آن را به دست آورده است و این وصف و مهارت نزد عرف غیر متشرعه دارای قیمت می‌باشد ولی شارع آن را الغا کرده است. وقتی وجود وصف و مهارت حرامی که هیئت و صورت جدیدی نیست باعث حرمت و بطلان تکسب به بیع مغنیه می‌شود به‌طریق‌اولی هیئت و صورت حرام و مبغوض جدیدی مانند صنمیت که عارض بر ماده می‌شود، موجب حرمت و بطلان تکسب می‌شود.

جهت دوم اولویت

جهت دومی که اولویت از آن استفاده می‌شود این است که وقتی وصفی مانند آوازه‌خوانی که گناه کبیره است موجب بطلان و حرمت معامله می‌شود به‌طریق‌اولی هیئت صنمیت که در ذات آن شرک است و با توحید تقابل دارد، موجب بطلان و حرمت معامله می‌شود.

دلالت این دلیل تام می‌باشد. البته از ادله دیگری مانند حرمت و بطلان بیع آلات قمار نیز می‌توان این اولویت را به دست آورد.

شمول حکم حرمت بیع صنم نسبت به تکسب به نماد‌های شرک

مطلب دیگری که در ذیل بحث تکسب به اصنام وجود دارد، این است که آیا مباحث مربوط به تکسب به اصنام و ادله‌ای که بر حرمت و بطلان تکسب به هیاکل عبادت اقامه‌شده است، در مورد تکسب به نمادهای شرک و مشرکین که معبود آن‌ها نیست، هم جاری می‌باشد یا خیر؟ هرچند هر بتی که مورد پرستش واقع می‌شود هم معبود مشرکین است و هم نمادی برای شرک و مشرکین اما گاهی چیزهایی وجود دارد که معبود مشرکین نیستند اما نمادی برای آن‌ها و عقاید باطلشان می‌باشد مانند صلیب که مورد پرستش نیست اما نمادی است برای مسیحیت که قائل به بحث تثلیث می‌باشند. جواب این سؤال این است که ادله تحریم بیع اصنام شامل تکسب به نمادهای شرک و باطل هم می‌شود و ساخت و نگهداری و تکسب به آن‌ها نیز حرام و باطل می‌باشد.

معنای شعایر و نمادهای اسلامی

قوام یک دین به داشتن شعایر می‌باشد. اسلام نیز مانند دیگر ادیان، دارای شعایر می‌باشد. شعایر معنای عامی دارد که هم شامل مناسک و اعمال و رفتار می‌شود و هم شامل نمادها می‌شود. نمادهای اسلامی گاهی ایام خاصی می‌باشند که مورد تعظیم واقع می‌شوند و گاهی نیز نمادهای عینی خارجی می‌باشند مانند مساجد و یا کعبه که عالی‌ترین نماد اسلامی می‌باشد. در اسلام هرچند نمادهای اسلامی مانند مساجد و یا کعبه و یا دیگر ابنیه مقدس مورد تعظیم و تقدیس واقع می‌شوند اما این تعظیم و تقدیس به معنای عبادت و پرستش آن‌ها نیست حتی کعبه هم مورد عبادت و پرستش نیست بلکه در اسلام فقط خداوند پرستش می‌شود و کعبه فقط نمادی است که به دستور خداوند سجده به سمت آن می‌باشد.

دلیل شمول بحث نسبت به نمادهای شرک

دلیل اینکه بحث مربوط به اصنام و شقوقی و فروعی که برای آن ذکر شد، در مورد نمادهای شرک هم جاری می‌باشد این است که برخی از ادله‌ای که در مورد حرمت و بطلان بیع صنم اقامه شد مانند حکم مستقل عقل و یا ادله دال بر اولویت به‌خصوص دلیل هفتم که اولویت حرمت بیع الخشب ممن یعملها صلیبا، شامل بیع نمادها و رموز شرک هم می‌شود. در دلیل هفتم به دو روایت «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُهُ عَنْ رَجُلٍ لَهُ خَشَبٌ- فَبَاعَهُ مِمَّنْ يَتَّخِذُهُ بَرَابِطَ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ- وَ عَنْ رَجُلٍ لَهُ خَشَبٌ فَبَاعَهُ مِمَّنْ يَتَّخِذُهُ صُلْبَاناً قَالَ لَا[1]و «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عِيسَىالْقُمِّيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التُّوتِ أَبِيعُهُ- يُصْنَعُ لِلصَّلِيبِ وَ الصَّنَمِ قَالَ لَا.[2]»اشاره شد که روایت اول به لحاظ سندی معتبر می‌باشد و از صلیب نامبرده است که از صلیب در روایت الغا خصوصیت می‌شود و حکم به هر نماد شرک و دین باطل گسترش پیدا می‌کند.

بحثی در مورد صلیب و تثلیث

هرچند صلیب نماد بت‌پرستی نیست و نماد مسیحیان می‌باشد اما ازآنجاکه مسیحیت فعلی یک دین تحریف‌شده می‌باشد که قائل به نظریه تثلیث می‌باشد که با توحید ناسازگار است و یک دین باطل می‌باشد، صلیب نیز به‌عنوان نماد یک دین باطل در محل بحث داخل می‌باشد. البته در مورد نسبت تثلیث به مسیحیت در قرآن و اینکه همه مسیحیان تثلیث که مقابل توحید است و شرک می‌باشد را قبول دارند و خطاب قرآن به همه مسیحیان بوده است و یا اینکه این عقیده به‌نحوی‌که موجب شرک باشد را فقط برخی فرق مسیحیت به آن عقیده دارند مثلاً گروهایی از مسیحیت که در جزیره العرب و در زمان نزول آیات قرآن می‌زیسته‌اند و خطاب قرآن هم در مورد تثلیث شامل این عده می‌شود، نظرات مختلفی وجود و برخی از مسیحیان نسبتی که در قرآن به آن‌ها داده‌شده را به‌گونه‌ای که شرک می‌باشند قبول ندارند و بحث تجلی خداوند را مطرح می‌کنند که شرک نیست. برخی خطاب را شامل همه مسیحیان می‌دانند و می‌فرمایند در زمان نزول این آیات همه مسیحیان قائل به تثلیث به‌نحوی‌که شرک باشد بودند و این هجمه قرآن باعث شد که برخی از فرق و نحله‌های مسیحی به توجیه و تغییر این نظریه به‌گونه‌ای که شرک نباشد، بپردازند و برخی نیز خطاب قرآن را برخی فرقی می‌دانند که این نظریه را به‌نحوی‌که شرک است، قبول دارند.

اقسام نمادهای باطل و حکم آن‌ها

البته مناسب‌تر این است که در مورد نمادها و مباحث مربوط به ‌آن به‌طور مستقل بحث شود چون نمادهای باطل دارای اقسامی می‌باشند که در حکم باهم تفاوت‌هایی دارند و آنچه محل بحث در مباحث فوق بود نمادهای شرک و نمادهای دین باطل می‌باشد و نماد مردم متدین به آن دین باطل و یا مثلاً پرچم ممالک کفر و شرک داخل در محل بحث نیست. نمادهای باطل را می‌توان به چهار قسم تقسیم کرد.

قسم اول نمادهای شرک و ادیان باطل

قسم اول از اقسام نمادهای باطل، نمادها و یا به‌اصطلاح عربی رموز شرک و یا نمادهای عقاید اصولی باطل که به شرک و امثال آن مرتبط می‌باشد مانند صلیب و یا کلیسا و کنیسه یا ستاره داوود که نمادهای یک دین باطل و انحراف در عقاید اصولی است، می‌باشد. این قسم در محل بحث داخل می‌باشد و ادله حرمت بیع اصنام شامل این نمادها هم می‌شوند و آن اقسام و فروعی که ذکر در مورد این قسم هم جریان دارد.

قسم دوم نمادهای عقاید انحرافی

قسم دوم از نمادهای باطل نمادهایی هستند که نماد عقاید انحرافی اما نه مانند قسم اول که به عقاید اصولی و مهم بازگشت داشت، می‌باشند مانند نمادهای برخی از فرق صوفیه، هرچند ادله حرمت بیع اصنام شامل این قسم نمی‌شود اما تکسب به این قسم هم از باب اشاعه باطل و ترویج ضلال دارای اشکال می‌باشد.

قسم سوم نمادهای مربوط به معاصی

قسم سوم از نمادهای باطل نمادهای مربوط به معاصی و گناهان مانند نمادهای هم‌جنس‌گرایی و یا دیگر معاصی می‌باشد. هرچند ادله حرمت بیع صنم شامل این قسم نمی‌شود اما تکسب به این نمادها از باب اشاعه فحشا و منکر دارای اشکال می‌باشد.

قسم چهارم نمادهای متدینین به شرک و ادیان باطل

قسم چهارم از نمادهای باطل، نمادهایی هستند که مربوط به شرک و یا عقاید باطل و گناهان نیستند بلکه نمادهایی از سبک سلوک و زندگی مردمی هستند که متدین به عقاید باطل می‌باشند و یا اینکه مشرک هستند و بیانگر آداب زندگی پوشاک و یا خوردوخوراک آن‌ها می‌باشد. ادله حرمت بیع صنم شامل تکسب به این نمادها نمی‌شود و باید ادله مربوط به حرمت تشبه به کفار بررسی شود، تا حکم این قسم نیز مشخص شود.


[1] وسایل الشیعه ج 17 کتاب التجاره ابواب ما یکتسب به باب 41 ح 1

[2] وسایل الشیعه ج 17 کتاب التجاره ابواب ما یکتسب به باب 41 ح 2


بسم الله الرحمن الرحيم

محل بحث: بررسی ادله حرمت و بطلان بیع اصنام

بحث در بیع اصنام و هیاکل عبادت و بررسی ادله اقامه‌شده بر بطلان و حرمت تکلیفی بیع اصنام و هیاکل عبادت می‌باشد. در جلسه قبل پنج دلیل بر این ادعا بررسی شد که در مقام بررسی در دلالت و یا سند چهار دلیل اول خدشه وارد شد و تنها دلیل پنجم موردپذیرش واقع شد که مجدداً آن را مرور می‌کنیم.

 دلیل پنجم: اولویت مستفاد از تحریم بیع خمر

دلیل پنجمی که بر حرمت بیع هیاکل عبادت به آن استشهاد شده است این است که در باب خمر و مسکرات، ادله معتبری وجود داشت که دلالت بر حرمت بیع خمر و بطلان آن می‌کرد و تعابیری مانند لعن بایع و خریدار نیز در آن روایت بکار رفته بود و وقتی معامله مسکرات و خمر و بعضی از اعیان نجسه وضعاً و تکلیفاً بالاتفاق حرام می‌باشد و در حکم آن تردیدی وجود ندارد، به‌طریق‌اولی معامله هیاکل عبادت و اوثان که مفسده آن بیش از مسکرات و اعیان نجسه می‌باشد، حرام و باطل می‌باشد. این دلیل اولین دلیلی است که در بین ادله مطرح‌شده درست به نظر می‌آید و این اولویت وجود دارد البته ازآنجایی‌که این اولویت دلیل لبی می‌باشد و لفظی نیست نمی‌توان به اطلاق آن تمسک کرد و باید به‌قدر متیقن آن‌ که معامله هیاکل عبادت جهت پرستش است، تمسک کرد.

دلیل ششم اولویت مستفاد از تحریم بیع الخشب ممن یعمل صلیبا

 دلیل ششمی که بر حرمت بیع هیاکل عبادت اقامه‌شده است، اولویتی است که از بحث تحریم بیع الخشب ممن یعمل صلیبا استفاده می‌شود. در بحث مذکور غالب فقها حکم به حرمت تکلیفی و احیاناً وضعی بیع خشب به شخصی که قصد دارد از آن صلیب درست کند، داده‌اند و علت این حکم هم روایات خاصه‌ای است که در این مورد وجود دارد و فارغ از بحث اعانه بر اثم این روایات بر حکم حرمت دلالت می‌کنند. که ابتدا به بررسی برخی از این روایات می‌پردازیم و سپس وجه اولویت را ذکر می‌کنیم.

بررسی روایات تحریم بیع الخشب ممن یعمل صلیبا

روایت اول باب 41

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُهُ عَنْ رَجُلٍ لَهُ خَشَبٌ- فَبَاعَهُ مِمَّنْ يَتَّخِذُهُ بَرَابِطَ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ- وَ عَنْ رَجُلٍ لَهُ خَشَبٌ فَبَاعَهُ مِمَّنْ يَتَّخِذُهُ صُلْبَاناً قَالَ لَا[1]»

بررسی سندی: اعتبار روایت

ابراهیم بن هاشم توثیق عام دارد علاوه بر اینکه این روایت به خاطر وجود ابن ابی عمیر در سلسله روات این حدیث، قابل تطبیق بر قاعده تبدیل سند می‌باشد. مراد از ابن عزینه هم عمر بن عزینه می‌باشد که توثیق دارد. لذا این روایت که در کافی و تهذیب هم ذکرشده است، معتبر می‌باشد.

بررسی دلالی روایت

در این روایت امام در ابتدا بیع خشب به کسی که آن را تبدیل به آلات موسیقی می‌کند را بلااشکال می‌دانند ولی از بیع خشب به شخصی که آن را تبدیل به صلیب می‌کند نهی می‌کند.

الغا خصوصیت از صلیب

عرفا از صلیب که نمادی است که با شرک و تثلیث پیوند خورده است، در روایت الغا خصوصیت می‌شود و حکم در روایت بالاولویه و یا با تنقیح مناط شامل اصنام و هیاکل عبادت هم می‌شود و در حکم روایت تفاوتی بین این دو وجود ندارد. و مؤید این الغا خصوصیت، روایت دوم این باب «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عِيسَىالْقُمِّيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التُّوتِ أَبِيعُهُ- يُصْنَعُ لِلصَّلِيبِ وَ الصَّنَمِ قَالَ لَا.[2]»می‌باشد. هرچند به این روایت به لحاظ سندی اشکال شده اما مؤیدی بر الغا خصوصیت و تنقیح مناط در روایت قبلی می‌باشد.

احتمالات در مدلول لا در روایت

در اینکه مدلول لا در روایت حکم تکلیفی است یا حکم وضعی سه احتمال وجود دارد.

1.  احتمال اول این است که مراد از لا در روایت فقط حکم تکلیفی باشد و بیع تکلیفاً حرام باشد ولی وضعاً باطل نباشد. آقای تبریزی این احتمال را ترجیح داده‌اند.

2.  احتمال دوم این است که مدلول لا در روایت فقط حکم وضعی باشد و معامله باطل باشد اما تکلیفاً حرام نباشد.

3.  احتمال سوم این است که مدلول لا در روایت هم حکم وضعی باشد و هم حکم تکلیفی و یا اینکه مدلول مطابقی روایت حکم تکلیفی باشد و عرفا این حکم تکلیفی بر حکم وضعی بطلان هم دلالت کند.

فرض ما در تبیین اولویت، احتمال سوم می‌باشد یعنی مدلول لا در روایت هم حکم وضعی است و هم حکم تکلیفی می‌باشد.

الغا خصوصیت از خشب در روایات

از خشب در روایات الغا خصوصیت می‌شود و این حکم شامل فروش آهن، طلا و یا دیگر موادی که در ساخت این اصالیب و اوثان و یا ابزاری که در استحکام این اوثان و اصالیب به کار می‌رود مانند میخ، می‌شود البته این ادله شامل بیع موادی که جهت تزیین اصالیب و یا اوثان به می‌رود، نمی‌شود.

تبیین اولویت

این روایات و ادله که بر حرمت تکلیفی و وضعی بیع خشب به شخصی که اطمینان وجود دارد که او از این مواد در تهیه و ساختن صلیب و بت بکار می‌برد، دلالت می‌کند به‌طریق‌اولی بر حرمت تکلیفی و وضعی بیع صنم و هیاکل عبادت دلالت می‌کند و هیچ تردیدی در این وجود ندارد که اگر فروش مواد اولیه‌ای به خاطر اینکه به هیئت خاصی مانند بت درمی‌آیند حرام باشد خریدوفروش خود آن هیئت هم حرام است. این دلیل و اولویت صحیح می‌باشد.

الغا خصوصیت از مورد بیع

مورد محل بحث از مواردی است که بلا ترید از مورد بیع در آن الغا خصوصیت می‌شود و حکم حرمت شامل هر نوع تکسب و دادوستد مانند صلح، اجاره، هبه و عاریه می‌شود و همه این موارد از اقسام معامله و تکسب در مورد هیاکل عبادت حرام می‌باشد.

برتری اولویت در دلیل ششم بر دلیل پنجم

اولویتی که در دلیل ششم مطرح‌شده است بر اولویتی که در دلیل پنجم مطرح‌شده است برتری دارد و دلالتش واضح‌تر می‌باشد به خاطر اینکه اولویت در دلیل پنجم از ادله حرمت بیع خمر استفاده می‌شد اما اولویت در دلیل ششم از حرمت بیع خشبی که به جهت ساخت هیاکل عبادت و اصالیب فروخته می‌شود، استفاده می‌شود و داخل در موضوع می‌باشد.

لبی بودن دلیل اولویت و عدم اطلاق دلیل اولویت

در دلیل ششم نیز مانند دلیل پنجم از اولویت استفاده‌شده است و هرچند این دو دلیل صحیح می‌باشند اما دلیل لبی می‌باشند و در دلیل لبی باید اخذ به‌قدر متیقن شود و اطلاق آن تام نیست و قدر متیقن از حرمت تکلیفی و وضعی، مواردی است که هیاکل عبادت به جهت پرستش فروخته می‌شوند. اما این ادله شامل مواردی که این هیاکل به جهت نگه‌داری در موزه و یا به‌عنوان تزیین فروخته می‌شوند، نمی‌شود.

ادعای اطلاق دلیل اولویت در محل بحث

هرچند سیره، اجماع، دلیل عقل و اولویت و قرائن لبی اطلاق ندارند و باید به‌قدر متیقن اخذ شود اما این قاعده در مواردی استثنا خورده است و یکی از آن استثنائات، مواردی است که دلیلی که از آن اولویت استفاده می‌شود اطلاق داشته باشد و به‌حکم عقل این اطلاق و شمول در حکمی که از اولویت استفاده‌شده است نیز وجود دارد. و شایسته نیست که در دلیل اصلی و پایه به اطلاق و شمول حکم شود ولی در حکمی که از اولویت استفاده‌شده، این اطلاق و شمول وجود نداشته باشد. در محل بحث نیز ادله تحریم بیع الخشب ممن یعمل صلیبااطلاق دارند و حکم شامل مواردی که خشب برای صلیب و یا صنمی که برای غیر عبادت و نماد خاص ساخته می‌شود، نیز می‌شود و این اطلاق در مورد بیع هیاکل عبادت نیز وجود دارد و بیع هیاکل عبادت و اصنام به‌طور مطلق حرام و باطل می‌باشند.

رد صغروی ادعای فوق

هرچند ادعای فوق به لحاظ کبروی صحیح است اما به لحاظ صغروی در اطلاق ادله تحریم بیع الخشب ممن یعمل صلیباترید وجود دارد و این ادله انصراف به مواردی که اصالیب و اصنام به جهت عبادت و یا نماد شرک و تثلیث ساخته شوند، دارند

دلیل هفتم: اولویت و فحوای ادله وجوب اتلاف بت

دلیل هفتمی که بر حرمت بیع هیاکل عبادت و اصنام اقامه‌شده است، اولویت و فحوای ادله‌ای است که دلالت بر وجوب اتلاف و شکستن بت‌ها می‌کنند مانند ادله نهی از منکر، وجوب اتلاف آلات و ابزار گناه و همچنین سیره انبیا که به خاطر وجود قرائنی این سیره ظهور در وجوب دارد و وقتی اتلاف هیاکل عبادت واجب بود بالاولویه خریدوفروش آن‌ها نیز حرام و باطل است و شارعی که حکم به اتلاف اصنام کرده است حکم به جواز بیع آن‌ها نمی‌کند. هرچند این دلیل صحیح است اما مانند دلیل پنجم و ششم دلیل لبی می‌باشد و ازآنجاکه در اطلاق دلیل وجوب اتلاف اصنام و هیاکل عبادت تردید وجود دارد و اطلاق محرز نیست در مورد بیع آن‌ها هم اطلاق محرز نیست و وجود ندارد و باید به‌قدر متیقن اخذ کرد.

 

 

 

 


[1] وسایل الشیعه ج 17 کتاب التجاره ابواب مایکتسب به باب 41 ح 1

[2] وسایل الشیعه ج 17 کتاب التجاره ابواب مایکتسب به باب 41 ح 2


بسم الله الرحمن الرحیم

محل بحث: بررسی ادله حرمت و بطلان بیع اصنام

بحث در ادله اقامه‌شده بر بطلان و حرمت بیع اصنام و هیاکل عبادت می‌باشد. در جلسه قبل هفت دلیل مطرح و بررسی شد که سه مورد از این ادله یعنی ادله اولویت و فحوای ادله حرمت بیع مسکرات، حرمت بیع خشب ممن یعمل صلیبا و وجوب اتلاف اصنام بر حرمت بیع اصنام فی‌الجمله صحیح می‌باشند اما به خاطر اینکه اولویت، دلیل لبی می‌باشد، این سه دلیل اطلاق ندارند و بر بطلان و حرمت در همه موارد دلالت ندارند و باید اخذ به‌قدر متیقن شود.

دلیل هشتم: حکم مستقل عقلی به قبح بیع اصنام

دلیل هشتم بر بطلان و حرمت بیع اصنام و هیاکل عبادت در بیان مرحوم امامرضوان‌الله تعالی علیهمی‌باشد. و آن دلیل این است که در مورد حکم بیع اصنام و هیاکل عبادت نیازی به طرح ادله لفظی و فحوایی نیست بلکه در این مورد حکم مستقل عقلی به قبح معامله و تکسب به اوثان و اصنام و هیاکل عبادت وجود دارد و باقاعده ملازمه حکم عقل و شرع، حکم شرع نیز حرمت معامله بیع اصنام و هیاکل عبادت می‌باشد. و وقتی عقل انسان را به توحید دعوت می‌کند و مستند اصلی دین هم در مورد توحید، حکم عقل می‌باشد و مهم‌ترین آفت انسان ابتلای به شرک و بت‌پرستی می‌باشد، عقل حکم می‌کند که از این آفت به هر شکل و صورتی باید پرهیز شود و به هر شکلی دخالت در ابتلای به بت‌پرستی و اعانه بر آن حرام می‌باشد. هرچند در مورد اعانه بر اثم و مصادیق اعانه بر اثم نظرات و اقوال مختلفی وجود دارد اما در برخی از معاصی که حرمت و مبغوضیت آن خیلی شدید است تردیدی در حکم عقل به حرمت اعانه بر اثم وجود ندارد.

ملاحظات و نکاتی در مورد دلیل هشتم

هرچند بعید نیست این بیان و دلیل فی‌الجمله صحیح باشد، اما نکات و ملاحظاتی در این دلیل وجود دارد که باید به آن‌ها توجه داشت.

نکته اول: لبی بودن دلیل و عدم اطلاق آن

این دلیل مانند سه دلیل قبل، دلیل لبی می‌باشد و اطلاقی ندارد و بر اساس قاعده در ادله لبی باید اخذ به‌قدر متیقن نمود و قدر متیقن وجود این حکم عقلی، مواردی است که علم و اطمینان یا احتمال عقلایی بر اینکه این هیاکل و اوثان در عبادت کردن و پرستش به کار می‌روند، وجود دارد که در این دو صورت هرگونه تکسب و دادوستد و تصرفی که اعانه بر بت‌پرستی صدق کند، حرام است اما این حکم عقل در غیر اطمینان و همچنین در موارد عدم وجود احتمال عقلایی بر بکار رفتن اصنام در پرستش مانند مواردی که مثلاً نحله‌ای که آن بت را پرستش می‌کرده از بین رفته و هیچ احتمالی که آن بت دوباره مورد پرستش قرار گیرد، وجود نداشته باشد، وجود ندارد.

نکته دوم: شمول دلیل نسبت به‌حکم وضعی و تکلیفی

نکته و ملاحظه دومی که در ذیل این دلیل وجود دارد این است که قطعاً این دلیل با توجه به اجرای قاعده ملازمه حکم عقل و شرع، شامل حکم تکلیفی حرمت بیع اصنام می‌شود اما سؤالی که در اینجا وجود دارد این است که آیا دلیل عقلی بر حرمت شامل حکم وضعی هم می‌شود یا خیر؟ شمول دلیل عقلی نسبت به‌حکم وضعی بعید به نظر نمی‌رسد و حداقل این است که باوجود حکم تکلیفی، اصنام و هیاکل عبادت دارای ارزش شرعی و عقلایی نمی‌باشند و مصداقی برای قاعده حرمت اکل مال به باطل قرار می‌گیرند و از این باب این معاملات به لحاظ وضعی باطل می‌باشند.

دلیل نهم: آیه شریفه «لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ»

دلیل نهمی که مورد استدلال قائلین به حرمت و بطلان بیع اصنام و هیاکل عبادت قرارگرفته است آیه شریفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ»النساء / 29می‌باشد. استدلال به این آیه با این تقریر می‌باشد که آیه می‌فرماید در اموالتان تصرف به باطل نکنید و معامله بر چیزی که هیچ منفعت محلله ندارد، اخذ مال در مقابل باطل می‌باشد و اخذ مال به باطل، باطل می‌باشد. در این استدلال در حقیقت بیع اصنام و اوثان را موضوع و مصداقی برای بحث آینده که بیع و معامله آنچه در آن منفعت محلله عقلایی وجود ندارد باطل است، قرار داده است.

مراد از باطل در روایت، بطلان عرفی

 در اینکه مراد از باطل در آیه شریفه چیست دو احتمال مطرح‌شده است که عده‌ای آن را دارای حقیقت شرعیه می‌دانند اما غالب فقها بر آن‌اند که همان مفهوم عرفی باطل مراد می‌باشد منتهی در بعضی موارد، شارع با دلیل حاکم این موضوع عرفی را گسترش داده است و مواردی را بر آن افزوده است مانند ربا که عرف آن را باطل نمی‌داند اما شارع تعبدا آن را باطل دانسته است که این احتمال درست می‌باشد.

نقد آقای خویی به استدلال: عدم دلالت آیه بر محل بحث

آقای خویی به استدلال به این آیه بر حرمت بیع اصنام و اوثان اشکال کرده‌اند و دلالت آیه را خارج از محل بحث می‌دانند و می‌فرمایند موضوع و مدلول آیه مربوط به ثمن، مثمن، ارزش، منفعت و مالیت نیست بلکه مربوط به اسباب باطل است و می‌فرماید به اسباب باطل در اموالتان تصرف نکنید اما در محل بحث، سخن از بیع است که سبب باطلی نمی‌باشد. پس آیه دلالتی بر محل بحث ندارد.

بررسی نقد آقای خویی به استدلال

استدلال آقای خویی و مبنای ایشان در این نقد و همین‌طور مبنای کسانی که به این دلیل استدلال کرده‌اند به‌طور مفصل در کتاب بیع موردبررسی قرار خواهد گرفت و ادله هر دو مبنا بررسی خواهد شد و در اینجا به‌طور اجمال به ذکر این مبانی می‌پردازیم.

احتمالات در معنای با در عبارت«بِالْبَاطِلِ»

احتمال اول: با به معنای سببیت

احتمال اول در معنای با در عبارت«بِالْبَاطِلِ»این است که معنای با، با سببیت باشد و ناظر به عقود می‌باشد با این بیان که معاملات و تکسب‌ها و اکتسابات در نزد عقلا انواعی دارد مانند مضاربه، مساقات و غیره که عندالعقلا برخی از آن‌ها صحیح است و برخی از آن‌ها باطل است و این آیه ناظر به این است که شارع می‌فرمایند در اموال خود به‌واسطه اسباب و عقودی که نزد خودتان باطل است، تصرف نکنید و این نوع تصرفات باطل، به لحاظ شرعی هم باطل است و با این نهی، شارع ارشاد به فساد تصرف و فساد عقودی که عرفا صحیح نیست و باطل می‌باشد، کرده است و این بطلان را امضا کرده است البته در مواردي هم شارع، مواردي به این اسباب باطل از باب حکومت اضافه کرده است. آقای خویی این احتمال را در معنای با پذیرفته‌اند. طبق این تفسیر و معنا، استدلال به آیه صحیح نیست چون فرض جایی است که تصرف در اصنام و اوثان به‌واسطه بیع که عرفاً و شرعاً عقد صحیحی است، واقع شود. یکی از شواهدی که بر این احتمال اقامه‌شده و بیان‌شده است این است که اصل در استثنا، استثنای متصل می‌باشد و ازآنجاکه مستثنا تجارت است که از عقود می‌باشد و اگر استثنا را متصل بگیریم لازمه‌اش آن است که مستثنا منه هم در مورد عقود باشد.

 احتمال دوم: با معاوضه

 احتمال دوم که مبنای استدلال به آیه است این است که مقصود از با در عبارت «بِالْبَاطِلِ»با معاوضه می‌باشد و معنای آیه این است اکل مال در مقابل چیزی که بی‌ارزش می‌باشد، باطل است و مراد از باطل مواردی است که ثمن و یا مثمن عند الشرع و عند العقلا بی‌ارزش باشند و منفعت محلله عقلایی نداشته باشند. و در محل بحث نیز اگر این احتمال مراد باشد استدلال به آیه صحیح است چون بت و اصنام از اموری می‌باشند که شارع منافع آن‌ها را الغا کرده و حرام دانسته است بنابراین تصرف در ثمنی که در مقابل بت داده می‌شود باطل و فاسد می‌باشد. در این صورت استثنا در آیه منقطع می‌باشد و متصل نیست.

احتمال سوم: معنایی جامع از دو احتمال قبل

احتمال سوم در آیه این است که معنای با، معنایی جامع از دو احتمال قبل و هم شامل معنای سببیت شود و هم شامل معنای معاوضه وهم شامل وجوه و معانی دیگری باشد که در این صورت بطلان هم در مورد عقود و اسباب می‌باشد و هم مرتبط با ثمن و مثمن می‌باشد و هم می‌تواند به امور دیگری که عرف یا شرع آن را باطل می‌داند، مرتبط باشد. همان‌طور که عده‌ای بر بطلان معاملات گلدگوئیستی به خاطر خللی که در نظام اقتصادی وارد می‌کند و این امر به لحاظ عقلایی فاسد است به این آیه تمسک کرده‌اند.

بیان رد اشکال آقای خویی

اگر احتمال دوم و سوم در معنای با در عبارت «بِالْبَاطِلِ»را بپذیریم استدلال به آیه صحیح است و در جای خود بیان شد که احتمال اول صحیح نیست و یا احتمال دوم درست است و یا احتمال سوم درست می‌باشد که به‌تفصیل در کتاب بیع از آن بحث خواهد شد و مبنایی که اشکال آقای خویی به استدلال، بر آن استوار است صحیح نیست. و استدلال به آیه درست می‌باشد.

عدم وجود منفعت در بت به‌حکم شرع و عقل

نکته‌ای که تفتن و توجه به آن لازم است این است که استدلال به این آیه متوقف بر اثبات عدم وجود منفعت در اصنام و اوثان به‌واسطه حکم شرع می‌باشد و اینکه شرع منافع آن را الغا کرده‌اند چون اصنام و اوثان به لحاظ عرفی بی‌منفعت نیستند و یا اینکه بگوییم این منافع عرفی به‌حکم عقل صحیح نمی‌باشند و درواقع منفعت نیستند البته اصل اینکه آیا این درک عقل بر عدم وجود منفعت درصورتی‌که عرفا منفعت وجود دارد، کافی است یا خیر؟ در جای خود به‌تفصیل بحث خواهد شد. اما درهرصورت صحت استدلال به آیه متوقف بر الغا منفعت عرفی توسط عقل و یا شارع می‌باشد.

دلالت آیه بر بطلان و عدم دلالت بر حکم تکلیفی

نکته دیگری که در ذیل این استدلال وجود دارد این است که این دلیل فقط بر حکم وضعی بطلان دلالت می‌کند و ارشاد به فساد معامله می‌باشد و این دلیل به خلاف دیگر ادله که فقط بر حکم تکلیفی دلالت می‌کردند و بر حکم وضعی دلالتی نداشتند، دلالتی بر حکم تکلیفی حرمت ندارد و فقط دلالت بر حکم وضعی می‌کند.

عدم دلالت دلیل در موارد وجود منفعت محلله

نکته دیگری که در ذیل این دلیل وجود دارد این است که دلالت این دلیل در مواردی است که منفعت محلله عقلایی وجود نداشته باشد مانند جایی مطمئن هستیم از بت جهت عبادت و پرستش قرار می‌گیرد اما در مواردی که منافع محلله عقلایی وجود داشته باشد و مفسده بت‌پرستی و عبادت وجود نداشته باشد و عرفا منافعی وجود داشته باشد که شارع آن منافع را الغا نکرده باشد، این دلیل دلالتی بر بطلان معامله در این‌گونه موارد ندارد و شامل این موارد نمی‌شود. پس این دلیل لفظی هم مانند دلیل‌های قبلی اطلاق ندارد و شامل همه موارد بیع اصنام و اوثان نمی‌شود.

دلیل دهم: سیره متشرعه کاشف از رأی معصوم

دلیل دهمی که بر حرمت و بطلان بیع اصنام و اوثان به آن تمسک شده سیره متشرعه کاشف از رأی معصوم می‌باشد. آقای خویی در مصباح الفقاهه صفحه 149 دراین‌باره می‌فرمایند «و هذا هو الوجه الوجيه، و يؤيده قيام السيرة القطعية المتصلة إلى زمان المعصوم «ع» على حرمة بيع هياكل العبادة» ایشان سیره قطعی متصل به زمان شارع را که شارع از آن ردع نکرده‌اند دلیلی بر حرمت می‌دانند.

شرایط حجیت سیره

سیره درصورتی‌که دارای شرایط زیر باشد حجت است و تفاوتی بین سیره متشرعه و سیره عقلا ازاین‌جهت وجود ندارد.

1.  شرط و رکن اول حجیت سیره این است که سیره در زمان معصوم باشد.

2.  شرط و رکن دوم حجیت سیره این است که در مرئی و منظر معصوم باشد.

3.  شرط و رکن سوم حجیت سیره این است که شارع قادر بر ردع آن سیره باشد.

4.  شرط و رکن چهارم حجیت سیره این است که شارع از آن منع نکرده باشد.

اشکال به استدلال: عدم دلالت سیره بر حرمت

اشکالی که به این استدلال واردشده است این است که گاهی سیره، سیره فعلی است و گاهی سیره، سیره ترکی می‌باشد که درصورتی‌که سیره، سیره فعلی باشد با عدم ردع فقط جواز از آن استفاده می‌شود مگر باوجود قرائنی که دلالت بر وجوب کنند و درصورتی‌که سیره به ترک فعلی باشد با عدم ردع فقط عدم وجوب از آن استفاده می‌شود و استفاده حکم از آن مشکل به نظر می‌رسد و قدر متیقن از این نوع سیره، عدم وجوب می‌باشد نه چیزی دیگر و استفاده حکم حرمت صحیح نیست.

 رد اشکال: ارتکاز متشرعه قرینه‌ای بر دلالت بر حرمت

در مورد سیره ادعایی در محل بحث قرینه‌ای وجود دارد که سیره با توجه به آن قرینه دلالت بر حرمت می‌کند و آن قرینه این است در محل بحث قرینه ارتکاز متشرعه وجود داشته است یعنی اطمینان وجود دارد که ترک بیع هیاکل عبادت از سوی متشرعه با این ارتکاز که بیع آن‌ها جایز نیست، بوده و با توجه به این ارتکاز، عدم ردع شارع و تائید او دلیلی بر حرمت بیع اصنام و هیاکل عبادت می‌باشد. دلیل سیره نیز دلیل لبی می‌باشد و اطلاق ندارد و باید به‌قدر متیقن آن اخذ شود.

خلاصه بحث: دلالت فی‌الجمله ادله اقامه‌ شده

خلاصه این ادله ده‌گانه، که این ادله که برخی حکم عقل بود و برخی نیز ادله قرآنی و برخی نیز اولویتی بود که برخی روایات استفاده می‌شد این است برخی از آن‌ها در دلالت بر مدعا تام نبودند و برخی نیز فی‌الجمله دلالت داشتند و اطلاق نداشتند.