فقه / فقه اقتصاد / تشبیب؛ جلسه 1387/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بحث تشبيب:

 دو بحث عمده قبلاً بحث كرديم. يكي اينكه تشبيب بما هو هو و به عنوانه در روايات و اخبار مطروحه نيست. و از اين جهت است كه براي حرمت آن و حرمت تكسب به آن فقها متمسك شده اند به عناوين ديگر و قواعد عامه ديگري كه انطباق بر تشبيب است. آنوقت نوع انطباقش كه به طور كامل تشبيب را در بر مي گيرد يا نه، اين چيزي است كه بايد در هر يك از عناوين بحث بشود كه اين نكته را در مقدمات ذكر كرديم. يكي هم گفتيم كه اگر بخواهيم نظام جامعي از تشبيب و آنچه كه با آن هم خانواده است از نظر بحثي تنظيم كنيم، بايستي يك بحث جامعي به اين شكل بيايد كه توصيف غير و توصيف ديگران در بيان شخص چه حكمي دارد كه اقسامش را ذكر كرديم. گفتيم توصيف الغير يا در مقام مدح است يا مذمت است و هر كدام اقسامي داشت كه يك قسم آن در حقيقت اينجا بحث مي شود. و اگر كامل بحث بشود، براي اينكه به آن نگاه جامع فقهي و ديني در اين باب به طور كلي به صورت نظام مند نزديك بشويم آن چيزها را بايد در كنار هم قرار داد. كه بخشي در اينجا است و بخشهايي هم در موارد ديگر فقهي مطرح مي شود. يك قسمتهايي هم در اخلاق مطرح شده و فقها به صورت روش مندش نپرداخته اند. در آينده انشاالله به بخشهاي ديگر هم مي پردازيم.

ادله حرمت تشبیب:

ادله اي كه به آن تمسك شده، چون اينجا دليل خاصي نيست، همه قواعد عامه و عناوين عامه اي است كه به آن تمسك شده است. از جمله ايذاء، اشاعه فحشاء، منافاته للعفاف، تهييج شهواني ، سخريه و استهزاء، هتك، اينها عناوين عامه اي بود كه مورد بحث قرار داديم. در همه اين قواعد عامه و قوانين عامه چند نكته جاي تأمل داشت، يكي بحث صغروي بود كه آيا هميشه تشبيب مصداق ايذاء و هتك و اشاعه و تهييج و سخريه است؟ يا نه؟ كه معمولاً مي گفتيم كه انطباق كلي نيست، گرچه در بعضي از آنها غالباً اينطور است، ولي انطباق كلي ندارد.

 بحث دوم هم در هر يك از اين مباحث بحث كبروي بود، كه آيا خود اين عنوان يك حرمت عامه كليه دارد؟ يا ندارد؟ كه در اين جهت يك مقدار اين عناوين متفاوت بود كه ملاحظه كرديد.

عنوان هفتم: عنوان لهو و باطل

با اين بيان كه قول لهو و فعلش هم گاهي گفته شده، ولي قول الزور كه در قرآن هم آمده گفته شده كه منظور لهو است و اصولاً لهو امر محرمي است و تشبيب هم مصداقي از لهو است. اين هم استدلال ديگري است كه اينجا شده است. اين بحث هم مانند مباحث گذشته و بر همان منوال مباحث گذشته مشتمل بر يك بحث صغروي و يك بحث كبروي است. يكي اينكه آيا تشبيب به طور مطلق و همواره جزء لهو به حساب مي آيد؟ يا اينكه نه؟ اين يك بحث است كه بحث صغروي است. بحث دوم اين است كه آيا به طور مطلق عمل لهوي و قول لهوي مطلقاً حرام است؟ يا حرام نيست؟

 بحث كبروي و دوم را بايد ابتدا تعرض اجمالي به آن داشته باشيم، گر چه بحث لهو در بحث غنا و اينها برسيم خود فقها مطرح كرده اند و در آنجا مبسوط تر بحث خواهيم كرد. براي توضيح اين بحث كبروي و اصل اينكه عمل لهوي يا قول لهوي تكليفاً امر حرامي است؟ يا نه؟ و مطلقاً حرام است؟ يا بعضي از انواعش حرام است؟

ريشه دار بودن مفهوم لهو و لعب:

در قرآن كريم لهو و لعب مكرر آمده كه در چند آيه هم لهو لعب در كنار هم آمده أنما الحيوه الدنيا لهو لعبدر سوره حديد آمده، گاهي لهو جلوتر و گاهي لعب جلوتر است. گاهي اين دو تا است، ولي گاهي نه و تفاخر في الاموال و الاولاد تا آخر اصل اين است كه لهو لعب در قرآن آمده و به نحوي در قرآن در مقام مذمت هم است. اين يك دسته از آيات است كه إنما الحيوه الدنيا لهو لعببه تنهايي يا به اضافه و زينت و تفاخر و تكافر في الاموال و الاولاد.بعضي هم آيات آمده كه در موارد خاص مثلاً لا تهلكوا اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله. از اين قبيل چيزها آمده است. كه در بسياري از اين موارد آيات در مقام مذمت است. در بعضي از اين موارد هم در مقام توصيف واقعيت دنيا است. ولي به هر حال نوعي نكوهش و مذمت هم از آن بيرون مي آيد. إنما الحيوه الدنيا لهو لعب و زينه و تفاخر و تكافر في الاموال و الاولاداين درست است كه توصيف زندگي دنيا را مي كند. ولي يك نوع نكوهشي هم در آن هست، يعني اگر دنياي همينطوري باشد و فقط همين محتوا و روح را داشته باشد، امر پسنديده اي نيست. گر چه طبيعت دنيا اينطور است، ولي قرآن در مقام اين است كه شما در دام اين وضع طبيعي دنيا نيفتيد. در روايات هم طبعاً آمده و با كلمه لهو آمده و گاهي قول زور هم منطبق شده بر اين مسأله و در فقه هم بحث لهو و امثال آن در بحث غنا مطرح مي شود و به طور مستقل هم در مكاسب بحث كرده است.

تعریف لهو و لعب:

 اين است كه لعب فعلي است كه غرض عقلايي صحيحي ندارد. اين تعابيري است كه در مفردات و بعضي كتب ديگر لغت آمده است. به اين معنا است كه هم در فعل لعبي ما داريم. قول لعبي هم به عنوان اينكه خود آن هم فعلي است همينطور است. كه لعب فعلي است كه غرض عقلايي صحيح ندارد. منتهي اينجا فعل معناي عام دارد. گفتار هم يك نوع فعل انسان است. گفتاري هم غرض عقلايي نداشته باشد، آن هم به نحوي لعب است. گر چه در گفتار هم هذل و شوخي و مزاح هم گفته مي شود. چيزهايي كه غرض عقلايي تام و صحيحي ندارد. اين مفهوم لعب است كه خود لعب هم بايد بحث فقهي راجع به آن كرد.

انواع لعب:

دو نوع لعب داريم، لعب مطلق و لعب نسبي،

نوع اول: لعب مطلق

 بعضي از افعال و امور هست كه لعب مطلق است. يعني غرض عقلايي صحيح به طور كلي برايش مترتب نيست. مثلاً آنچه كه احياناً در بچه ها انجام مي شود يا بزرگتر ها چيزي كه با هر نگاهي حساب بشود، عقل سليم آن را امر عقلايي نمي داند. اين يك نوع لعب است كه اللعب به قول المطلق يعني از هر زاويه و منظري به اين عمل و گفتار نگاه بشود، هيچ ارزش عقلايي ندارد. و عقل سليم و عقلا بما هم عقلا به طور قاطبه و عامه آن امري است مثلاً كاري كه بچه اي مي كند كه هر كه بيايد اين كار اثر ندارد. يك عمل ممكن است كه در شرائطي براي عقلا لعب نباشد، ولي يك وقتي لعب باشد. مثلاً جمع كردن آشغالهايي كه در خيابان بوده، در صد سال قبل هيچ فايده اي نداشت، ولي الان وقتي آنها را جمع بكند اثر دارد. مي شود هماني كه وقتي لعب و ديوانه گري بوده است. اين يك نوع لعب است كه چيزي كه به طور مطلق نباشد. كه بيشتر در امال مجانين مصداق پيدا مي كند. كه به طور مطلق و با هر ملاحظه و حسابي اين هدف صحيحي ندارد. عقلا بما هم عقلا، يعني هيچ غرض عقلايي ارزشمندي در اين نيست.

نوع دوم: لعب نسبي

 لعب نسبي است كه اتفاقاً مهم است و چيزي است كه در قرآن و منطق ديني مهم است. لعب نسبي معنايش اين است كه از يك منظر ممكن است چيزي خيلي جدي باشد. ولي وقتي كه افق ديد عوض بشود، همان كار جدي شوخي بشود. اين همان چيزي است كه در قرآن به اين ناظر است تا اينكه آن لهو باشد. چيزي كه در قصه حضرت يوسف دارد كه ارسلهم معنا يرتع و يلعبدر آنجا آن لعب بچه گانه بوده و بزرگاني كه بازي مي كنند. ولي در عمده موارد قرآن كه إنما الحيوه الدنيا لهو لعبكه تعابير تقديم و تأخير دارد در اينجا اين لعب نسبي است، يعني خيلي كارها است كه با يك منطقي و در يك سطحي عقلايي هم هست، ولي همان كار با يك نگاه بلند تر مي بينيد كه حتي عقلا هم اگر آن نگاه را پيدا بكنند، مي گويند نه اينطور نيست. كه با تفاوت ديدگاهها و افقهاي ديد اين امر لعب مي شود، يا لعب نمي شود. اينكه ما در زندگيمان خدا را در نظر نگيريم، اين امري است كه با منظر عقلايي معمولي اش كارهاي عقلايي است كه انجام مي شود. ولي اگر كسي بيايد با افق بالاتري نگاه بكند. وقتي كه اين تأمين سعادت ابدي را مي كند. و يك عمر كوتاهي در مقابل آن ابديت از دست مي رود، بدون اينكه نيت پاكي در آن باشد اين يك بازي مي شود. اين تفاوت ديد است. كار بچه ها هم همينطور است. يعني هميشه اينطور نيست كه كار بچه لعب مطلق باشد.

تفاوت ما لم يقصد به غرض عقلايي و لا يترتب عليه غرض عقلايي:

بين اين دو تا تفاوت است. بايد ببينيم لعب را به كدام معنا مي گيريم. يك وقتي مقصود از لعب آن است كه فاعل فعل غرض عقلايي و صحيح و تام عقلايي را قصد نكرده او قصد اين غرض و اين هدف عقلايي تام صحيح نكرده است. يك وقتي است كه مي گوييم نه لعب، يعني آنيكه هدف و غايت عقلاييه صحيحه اي ندارد ولو او قصد كرده باشد، يا نكرده باشد. بين اينكه في الواقع هدف و غرض عقلايي باشد، يا نباشد و اينكه قصد او غرض عقلايي باشد، يا نباشد، تفاوت است. اين ما ليس له غرض عقلايي با ما لم يقصد منه غرض عقلايي صحيح بين اين دو تا من وجه است. اينطور نيست كه متساوي باشد. ما لم يقصد منه غرض عقلايي با ما لا يترتب عليه غرض عقلايي اين بينهما من وجه است. براي اينكه بعضي از كارها است كه نه غرض عقلايي تام دارد، نه قصد اين امر شده مثل مجنوني كه دارد در عالم خودش با يك زباله اي ور مي رود. كه اين نه غرض عقلايي دارد و نه يك هدف عقلايي بر اين مترتب مي شود. اين اجتماع اين دو تا است كه هذا فعل كه لا يترتب عليه عرض عقلايي تام صحيح و لم يقصد الفاعل من غرض عقلايي تاماً صحيحاً اين مجمع اين دو عنوان است. ولي گاهي هم افتراق پيدا مي كند. گاهي مي شود يك فعلي لا يترتب عليه غرض عقلايي في الواقع هيچ نتيجه عقلاييه اي برايش مترتب نمي شود، ولي اين شخص با جد دارد هدف جدي را تعقيب مي كند. واقعاً او دنبال يك هدف جدي است و با قصد جدي و عقلايي دارد حركت مي كند، ولي في الواقع اينطور نيست و آن هدف در اين كار نيست. همانطور كه در نكته مقابلش هم گاهي في الواقع نتيجه عقلايي درستي دارد، ولي او اين قصد را ندارد. در بچه ها خيلي وقتها اينطور است. نمي دانيم بچه يك هدف عقلايي را تعقيب مي كند. ولي في الواقع يك هدف خيلي براي اين مترتب مي شود، آن بازي او خيلي ارزش دارد و موجب شكفتگي روحش است. بنابراين اين دو با هم تفاوتي دارد و انطباق بر هم ندارد و در قصه لعب بايد به تفاوت اين دو توجه داشت. بايد توجه بكنيم كه لعب را به آن معنا مي كنيم يا به اين معنا مي گوييم اين دو مفهوم بر هم منطبق نيستند.

بحث نسبيت و غير نسبيت:

در لعب كه مي گوييم آن كه قصد عقلايي در آن نيست، دو نوع است، يك وقتي است كه مي گوييم فاعل قصد عقلايي ندارد، يك وقتي است كه نه في الواقع اينجا مي گوييم او چيزي را قصد كرده، ولي في الواقع اين امر عقلايي نيست. اين تفاوت پيدا مي كند كه نگاه قاصد و فاعل با نگاهي كه عقلا بما هم عقلا دارند، يعني با يك نگاه ديگري از بيرون اين هم متفاوت است. قصد شخص با آن تصور و تصويري كه عقلا يا از بيرون به فعل مي شود. اين دو با هم منطبق نيست. گاهي منطبق است. گاهي اين است كه او قصد عقلايي دارد از بيرون هم كسي نگاه بكند و عقلا باشد آن هم مي گويد بله اين درست است. ولي گاهي اينها جدا مي شود. ولي خود شخص جدي گرفته و عقلايي مي داند. ولي كسي از بيرون نگاه بكند مي بيند كه اين كار عقلايي نیست. گاهي هم ممكن است شخص خيلي جدي نگرفته يا حالت لعبي دارد، ولي از بيرون كه نگاه بكند مي گويد اين خيلي جدي و درست است. اين هم اين نگاه خود شخص و نگاه بيروني متفاوت است. آنجه قصد و ترتب بود كه امر واقعي است. ولي اينجا تصويري است كه از بيرون نسبت به اين دارد كه آن تصوير هم ممكن است امر واقعي نباشد. كمي با هم تفاوت دارد.

نکته پاياني:

نکته آخري هم كه بايد اينجا توجه كرد، اين است كه به يك معنا شايد بشود گفت ما امر مطلق و نسبي در اينجا نداريم و همه اينها در واقع مطلق است. يعني اينكه گفتيم لعب گاهي مطلق است، گاهي نسبي است، نه لعب حتي آنجايي كه زندگي دنيايي و كارهاي جدي دنيا را قرآن مي گويد لعب است. اين از منظر نفس الامر و الواقع است. نه نوع قصدي كه او مي كند. اگر از منظر نفس الامر و واقع بگيريم نهايتاً به مطلقي مي رسيم. قرآن هم كه مي گويد إنما الحيوه الدنيا لهو لعب. اين از حيث ظاهري ما مي گوييم نسبي است. مي گوييم براي اين كافر اين زندگي خيلي جدي است، ولي براي مؤمن لهو لعب است، اگر خدا در آن نباشد. اين في الواقع يا هست، يا نيست. و عالم ماوراء يا هست يا نيست، اگر باشد همين است و اگر نيست آن است. و لذا در مقام اثبات و ظاهر است كه احساس مي شود يك نسبيتي وجود دارد. والاّ في مقام نفس الامر و عالم ثبوت بحث لعب و اينها امور يا لعب است، يا لعب نيست. مطلق هم هست. براي اينكه في الواقع اگر آخرت و جهان ديگر و ابديتي باشد و اين كاري هم كه اينجا در آن خدا وجود ندارد انجام مي شود بازي است. بنابراين از لحاظ قصد ممكن است، تفتين و نسبيتي در كار باشد. نتيجه اي كه مي خواستم بگيرم اينطور است كه از حيث قصد قاصد و فاعل لعب تقسيم مي شود به مطلق و نسبي و اما از حيث منظر واقعي و نفس الامر اگر نتيجه را بگيريم نه غرض و هدف را بگيريم. از آن حيث امر نسبي نيست، مطلق است. تفكيكي هم كه در مقدمات قبل بين هدف گيري و قصد و واقعيت كرديم براي همين است. كه از لحاظ قصد دو نوع است، گاهي مطلق است، گاهي نسبي است. اين به لحاظ قصد است كه اين تقسيم را مي كنيم. و الاّ به لحاظ نفس الامر و عالم واقع امور يا لعب است، يا جدي است.

 حكم تكليفي لعب:

 لعبهايي داريم كه همه عقلا آنها را نوعي بازي مي دانند. فوتبال و كارهايي كه بچه ها مي كنند، بزرگترها انجام مي دهند، اين يك بحث است كه در فقه با مصاديقش بحث شده است. يكي هم لعب به معناي مطلق است كه زندگي منهاي خدا و بدون توجه به خدا است و هر يك از اينها بايد از نظر فقهي بحث شود. و اينطور نيست كه لعب به طور مطلق حرام باشد. نه لعب به كلا معنييه به هر دو معنا هم حرام داريم و هم غير حرام داريم. و لذا ما مطلقي نداريم كه بگوييم مطلقاً لعب حرام است. در مورد دنيا نكوهشي كه از آيات استفاده مي شود اين است كه اين دنيا منهاي قصد الهي نوعي بازي است كه نكوهش دارد، اما حرام نيست، يك نوع كراهت دارد. اين را يك نوع قاعده كلي مي شود گفت. همه زندگي دنيا منهاي قصد الهي اگر باشد، نوعي لعب است و شايد در آن نوعي كراهت باشد. اينكه لعب به طور مطلق به اين مفهوم دوم و نه لعب و بازي بچگانه ، نه لعب اينكه همه زندگي دنيا منهاي خدا حرام است، نمي شود به اين فتوي داد. بگوييم همه كراهت دارد، اين هم دشوار است، ولي ظاهر آيات و اينها شايد اين باشد.

تعريف لهو:

گفتيم لهو ما يغفل عن الشيء است. لعب ما ليس له يا لا يقصد به غرض عقلايي بود، لعب يعني عمل و فعلي كه يغفل شخصي از شيء ديگري كه مهم تر است و چيزي كه ما را از يك هدف مهم تر و كار مهم تري باز مي دارد. اين مهم تر مي شود، دو اصطلاح گفت در يك اصطلاح اين است كه لاهي يعني آن عملي كه موجب پرداختن به چيزي و غفلت از عمل و غرض و هدف و كار ديگري مي شود. كه اين معناي عام است كه گاهي هم ممكن است به اين معنا در ادله به كار برود. يك معناي خاص تري كه دارد اين است كه كاري كه موجب غفلت از كار مهم تري بشود. يعني سلسله مراتب دارد، ما را از كار مهم تري باز بدارد. شايد بيشتر اين اصطلاح دوم متداول باشد و در لغت هم مقصود باشد. ولي هر دو را مي شود تصوير كرد. چيزي كه شما را از كار ديگري غافل مي كند. اينجا غفلت مي گوييم به اين امر پرداخت و در اثر پرداختن و ارتكاب اين امر غفل عن شيء آخر، شيء ديگر را نسيان كرد، يا غافل شد. سهو و نسيان و غفلت براي او به چيز ديگري پيدا شد. اما اصطلاح دوم اين است كه او را غافل و ناسي از امر مهم تري قرار داد. او را از امر مهم تري باز داشت. كه اصطلاح دوم بيشتر شايد رواج و تداول داشته باشد. و انصراف لفظ و انسباق ذهن به اين بيشتر باشد. قرآن كريم مي فرمايد لا تهلكم اموالكم و لا اولادكم. اموال و اولاد كه قول نيست لهو الحديث قول است. مثلاً مي گويند مناسب مجالس لهو و لعب باشد، آنجا هم مجلس لهو است، يعني مجلسي است كه آرايش مجلس غافل كننده از ذكر الله است و مطلق است. اين مفهوم لهو است.

نسبت لهو و لعب:

لعب گفتيم چيزي است كه غرض عقلايي را تعقيب نمي كند. لهو چيزي است كه شما را از هدف مهم تري باز مي دارد. و لذا اگر لعب را در مفهوم اوليه بدانيم، گاهي هست كه يك چيزي لعب نيست، ولي لاهي است. بازي نيست ولي شما را از يك كار مهم تري باز مي دارد. و لذا لهو يك دائره اوسعي از لعب دارد. حداقل در بادي امر اينطور است. كه لعب آن است كه قصد عقلايي ندارد و يا نتيجه عقلايي برايش مترتب نمي شود. لهو ممكن است قصد عقلايي داشته باشد و نتيجه عقلايي هم دارد، ولي او را از چيز مهم تري باز مي دارد. اين همان نظام اولويت ها در زندگي است. كه خطاي خيلي از ما ها هم همين است. و كار بسيار مشكل در زندگي اين است كه آدم اولويتها را بسنجد. و البته غالباً دست خود آدم نيست. ولي اگر دست خود آدم باشد، ممكن است اولويتها را يك جوري تشخيص بدهد. لعب ممكن است كاري في حد نفسه به حساب نيايد و غرض عقلايي هم داشته باشد. حتي از نگاه ديني بگوييم يك هدف ديني هم داشته، ولي اين آقا مي توانست به جاي اينكه مجتهد بشود، برود مبلغي در كشور آفريقايي بشود. يا اين آقا به جاي اينكه بيايد فلان كار را بكند، مي توانست مجتهد بشود. اين مورد مورد فرق مي كند. مي گوييم اين او را از امر مهم تر باز داشت. لهو اين است كه كمي اوسع است. يعني چيزي او را از امر مهم تري باز مي دارد. اين لهو به اين معنا است و نسبتش با آن است. در اصطلاحات قرآني و جاهايي كه در فقه مطرح مي شود، اين است كه لهو يعني چيزي كه موجب غفلت از خدا و تكاليف مي شود. كار به آن لهو سلسله مراتبي اولويتها ندارد.

اقسام لهو:

لهو دو قسم مي شود، لهو مطلق و لهو نسبي. لهومطلقي كه در دين گفته مي شود، يعني چيزي كه شما را از وظيفه باز مي دارد، اين لهو است. و آن لهو نسبي اين است كه شما را از اولويتها باز بدارد. و لو اينكه مانعي ندارد كسي آن اولويت را كنار بگذارد به كار ديگري بپردازد. اين دومي مقصود نيست، گر چه از نظر فقهي همه بايد بحث شود.