فقه / فقه اقتصاد / بیع سلاح؛ جلسه 1386/11/23

بسم‌الله الرحمن الرحيم

معامله و داد و ستد با كفار و مخالفين:

 مقام اول: داد و ستد سلاح و ما في حكم السلاح

 جهت اول: حكم تكليفي

در بحث حكم تكليفي ديدگاه مرحوم آقاي خوئي و ديدگاه حضرت امام رضوان الله تعالي عليهرا قبول نكرديم، آن نظر ديگري كه تقويت شد، آن را اتخاذ كرديم.

جهت دوم: حكم وضعي

در حكم وضعي هم تقريباً اختلافي نبود كه بطلان نيست، فقط حرمت است.

مقام دوم:داد و ستد ساير امتعه

آیا در داد و ستد ساير امتعه و كالاها دلیل خاصی وجود دارد؟

 يك سلسله آيات و قواعدي در روابط با كفار و ظالمين و مخالفين وجود دارد. كه اين قواعد مستند به بعضي از آيات است.

 قاعده نفي سبيل:

 مستند اين قاعده فقهي آيه شريفه لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلابود، كه هشت نكته ذيل اين آيه بیان كرديم. و حاصل اين مباحثي كه ذيل اين آيه شريفه بود اين شد كه خداوند در عالم تشريع اجازه نداده كه راهي براي نفوذ و سيطره و استعلاي كافر بر مؤمن و مسلم ايجاد شود. نبايد اجازه داد كه كفار بر سرنوشت و بر مجاري امور مسلمين سيطره پيدا بكنند، در ابعاد سياسي، اقتصادي، امنيتي، اجتماعي، فرهنگي و علمي، اگر هم اين سيطره و سبيل وجود دارد، بايد در جهت رفع آن تلاش كرد.

نكته نهم آیه شریفه: احتمالات در للكافرين علي المؤمنين

اين است كه للكافرين علي المؤمنيناحتمال دارد، بگوييم كافرين مجموعي است. مؤمنين هم مجموعي است. يعني جامعه و مجموعه كفار نبايد بر مسلمانان سيطره داشته باشد. يا اينكه مي گوييم تك تك افراد، هر كدام باشد ديگري را هم مي گيرد. ولي ظاهر اولش بيشتر اين است كه اين آيه نگاه اجتماعي دارد. نگاه مجموعي دارد. نگاه فردي در آن حاكم نيست. گرچه آن هم همين حكم را با القاء خصوصيت مي گيرد. ملاكي كه اينجا دارد. آن صفت و ايمان و كفر است كه در كسي وجود دارد. خداوند ذلت مؤمن را و پايين دستي آن كسي كه اين وصف را دارد يا جامعه اي كه اين وصف را دارد فرقي نمي كند، نمي پذيرد. آن به طريق اولي مي گيرد. يك طرف با القاء خصوصيت است. يك طرف به طريق اولي است، كه واضح تر هم است. آنجايي كه تك تك هم بخواهد بگويد، بايد جمع بياورد. مشكلي نيست. و لذا شايد آن مجموعه و اينها ظهور بيشتري داشته باشد.

پيام آيه شریفه:

 اين است كه هر آنچه كه موجب سيطره و راهيابي و برتري كافر بر مؤمن شود. جامعه كفر بر جامعه اسلامي شود، اين ممنوع است. اينجا هم هيچ تعارفي نيست روي اينها، اينجا بحث كفر و اسلام است. يعني ما نمي توانيم بگوييم كه با اينها روابطمان خوب است و خوب نيست. كفر و اسلام است. همين عناوين با همان مفهوم قرآني و ديني مقصود است.

آيه عزت: و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين

نکات آیه شریفه:

نکته اول: بيان يك قاعده تكويني

اولين بحثي كه وجود دارد، نظير آن بحثي است كه در آيه شريفه لن يجعل اللهداشتيم. و آن اين است كه آیا اين آيه بيان يك قاعده تكويني است؟ يا اينكه مفاد تشريعي دارد؟ و يا اينكه جمع اين دومی باشد؟

احتمال اول:

 ظاهر آيه این است که همه جا جمله هاي خبريه چه اسمي و فعلي باشد، اصل در مفادش اين است كه بيان  امر واقع است. و نفس الامر و ما بإزائي در عالم واقع دارد. اين آيه هم كه جمله خبريه اسميه است. مبتدا و خبري است كه خبرش مقدم شده، براي افاده .. و لله العزهو لرسوله و للمؤمنين. اصل در اين جمله ها خبر است. مگر اينكه يك قرائني پيدا شود كه ما از آن استفاده حكمي كنيم.

احتمال دوم:

اين است كه اين جمله هم خبري است و هم انشائي، نسبت به العزه للهو لرسوله آن قطعاً خبر است. بخصوص نسبت به خداوند كه معلوم است، آنجا تكليفي وجود ندارد. كه لله العزه و لرسوله.و نسبت به رسول هم باز ممكن است بينابين خبري باشد. ممكن است انشائي باشد. اما نسبت به مؤمنين كه لله العزه و لرسوله و للمؤمنينكه مي گويد عزت براي مؤمنين است. مقصود اين است كه مؤمنين بايد عزت خودشان را حفظ كنند. و حافظ عزت خودشان باشند. در اينجا مقصود از مؤمنين هم مسلمين است. اين احتمال اينجا وجود دارد كه به دليل شواهدي كه در مثل لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا. و يا اعزه علي الكافرينو امثال اينها در حقيقت بگوييم كه اينجا نسبت به مؤمنين انشاء است.

احتمال سوم:

اين است كه در حقيقت ما بگوييم كه در همه اينها اخبار است. لله العزه و لرسوله و للمؤمنين ولي در فرض مؤمندو چيز بيان شده، يكي اينكه عزت واقعي مال اينها است. و دوم اينكه اينها بايد عزت خود را در مقام ظاهر و تعاملات حفظ كنند.

نظر استاد:

 اگر ما باشيم و خود اين آيه به تنهايي، همان احتمال اول را بايد گفت كه اين آيه ممحض در بيان خبر است و در بيان امر واقع است و قاعده تكويني است. و آن امر تكويني هم اين است كه عزت در اين جهان براي خدا و پيامبر و مؤمنان و مسلمانها هست. عزت مال خداوند است و به كساني است كه به خداوند انتصاب دارند. با مراتبي كه عزت دارد. اما با توجه به آيه سوره منافقون يقولون لئن رجعنا إلي المدينه ليخرجن الأعز منها الاذل و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين. آنها مي گويند اگر ما به مدينه برگرديم عزيز ذليل را از آنجا بيرون مي كند. و مقصود آنها اين است، كه ما عزيز هستيم و مسلمانها ذليل هستند. و بعد مي فرمايد. و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون. آيه دارد آنها چون خودشان را عزيز دانستند و آنها را ذليل، مي گويد نه عزت مال اينها است. مال آنها نيست. اين بيان امر تكويني است. تا اين حد مانعي ندارد، يعني عزت براي خداست و در سلسله مراتب خداوند است. ولي اينكه چون فضا، فضاي اين است كه مي گويد ما مي رويم آنجا او را از آنجا بيرون مي كند. و يك فضاي برخورد است. ممكن است بگوييم اين آيه به دليل خود اين فضاي آيه و فضاي آن برخوردي كه در سوره منافقين آن را نشان مي دهد. و به قرينه آيات ديگر كه همان لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاو امثال اينها در حقيقت اين جمله خبريه در دو معنا افاده شده است. نسبت به آن للمؤمنينش، هم افاده امر تكويني مي كند. كه عزت مال خداوند و كساني است كه در امتداد خداوند قرار گرفته اند. و در عين حال دارد مي گويد كه بايد عزتشان را حفظ بكنند. گرچه ظاهر اوليه همان احتمال اول است. اما به قرينه خود آيه و فضاي آن برخوردي كه در آيه وجود دارد. و به قرينه آيات و چيزهاي ديگر ممكن است بگوييم اين آيه در آخرش يك جنبه تشريعي هم دارد. يعني لله العزه و لرسوله و للمؤمنين. يعني اين عزت مال آنها است و بايد حفظش كنند. اين است كه بعيد نيست كه بگوييم اين احتمال سوم در واقع يعني نه آيه ممحض در تكوين باشد، نه ممحض در تشريع باشد. بلكه آيه نسبت به صدرش لله ممحض در تكوين است. نسبت به ذيلش حالت تكويني و تشريعي هر دو را دارد. عزت مال اينها است و اين عزت را بايد حفظش بكنند. يعني چيزي نيست كه بخواهند آن را از دست بدهند.

نکته دوم: احتمالات در مورد مؤمنين

اين است كه ائمه و ساير انبياء در اين آيه كجا قرار مي گيرند؟ چون عزت براي خدا است، قطعاً مي دانيم اين عزت كه براي خدا است در رتبه بعدش مال انبياء و ائمه هدي است. وبعد براي مؤمنين علي طبقاتهماست.

 دو احتمال اينجا وجود دارد:

 احتمال اول:

 اين است كه با القاء خصوصيت رسول در واقع آيه شامل مي شود نسبت به ساير رسل و ائمه هدي، با القاء خصوصيتش فرقي ندارد.

 احتمال دوم:

 اين است كه اصلاً مقصود از مؤمنين در اينجا مؤمنين خاص است. مثلاً مواردي داريم. اطيعوا الله و اطيعوالرسول و اولي لامر منكمبعضي آنجا گفته اند. اولي الامر در آنجا فقط ائمه هستند. و لو اينكه ظاهر لفظ عموم دارد. در آيه ركوع هم است. در آن اعطاء صدقه در ركوع آنجا هم باز گفته شده كه مقصود فقط اميرالمؤمنين است.

 احتمال سوم:

اين است كه مؤمنين در حقيقت مفهوم عامش است كه ذو مراتب است. از آن مؤمنان خالص مخلص و معصوم گرفته تا ساير مؤمنين، و علي طبقاتهم بيان مي كند.

نظر استاد:

اينكه مقصود از مؤمنين فقط ائمه باشند. هر جايي كه اين ادعا مي شود دليل خاص مي خواهد. مثلاً در فسيرالله عملكم رسوله و المؤمنون، آنجا آن رؤيت اعمال يك قرينه وي‍ژه اي دارد كه همه مؤمنين اهل اين مسأله نيستند. قرينه لبيه اي دارد و لفظيه اي هم ذيلش هست. اما اگر جاي قرائن ويژه اي نباشد، علي القاعده وقتي هم كه در روايات مي گويد كه مقصود اينها هستند. از باب جري و تطبيق است كه مرحوم علامه طباطبائي اين را مي گويند. نه اينكه مقصود انحصاري اين است. اين يعني فرد بارز و مصداق اتم اين است. و لذا اين احتمال دوم كه بگوييم اينجا مخصوص مؤمنين است، درست نيست. ظاهرش اين است كه جمع بين احتمال سوم و اول هر دو درست است. كه ائمه و ساير رسل هم اينجا هستند يا لإلقاء الخصوصيه، و بلكه شايد بهترش اين است اين مؤمنين القاء خصوصيت كه بگوييم مقامشان محفوظ مي ماند از حيث اينكه ملحق به رسول مي شوند. يا اينكه بياييم بگوييم مؤمنين شمول و طبقات دارد كه در اوج و ابرز مصاديقش آنها مي شوند. اين هم جنبه تفسيري قصه است. و لرسوله كه مي گوييم دو معنا دارد اگر رسول جنس رسول باشد. آنوقت امام را به طريق اولي مي گيرد. ولي اگر رسول اشاره به رسول خاص، پيامبر اسلام باشد. آنوقت با احاديث منزلت و القاء خصوصيت شامل ائمه مي شود. چون رسول ما صلوات الله و سلامه عليهمقام امامت را هم به نحو اتم و اجلي دارد. از حيث اينكه ترديد مي كنم، اين است كه رسول ظاهرش اينجا شخص است. آنوقت نمي شود بالاولويه. اما اگر جنس بود بالاولويه مي گفتيم. اين القاء خصوصيت است. اولويت نيست. براي اينكه مي گويد باطنش آن است آن را هم دارد. ولي همين شخصي كه باطن امامت است. اين شخص چيزي بيشتر از آنها دارد. و لذا به طريق اولي و اينها نمي توانيم بگوييم. بايد القاء خصوصيت بگوييم.

 نكته سوم: حصر آيه

 حصر آيه خيلي پيام دارد. تقديم خبر بر مبتدا كه مفيد حصر است. اين امر درستي است كه در معاني بيان آمده است. و اين حصر هم در اينجا آنوقت در حكم شرعي هم تأثير گذار است. مي گويد اين عزت فقط براي خدا و رسول و مؤمنين است. آنوقت آن حكمي كه استفاده كرديم كه بايد اين عزت را حفظ كرد. و پاسدار اين عزت در روابط اجتماعي بود، يعني اين عزت فقط مال شما است. شما بايد عزيز باشيد، اين عزت در انحصار شما است. و شما بايد اين عزت انحصاري و سيطره فكري، علمي، اقتصادي را حفظ كنيد. بعيد نيست كه چنين اشعاري و دلالتي هم در اين باشد.

 نكته چهارم: كاربرد عزت

در قرآن عزت به دو مفهوم حداقل به كار رفته است. يكي عزت بالمعني العام است. وفقط بالمعني الظاهرياست. كه اصلاً جنبه ارزشي ندارد. اين هماني است كه تعز من تشاء و تذل من تشاء ، بنابر آن احتمالي كه در آن داده شده، يعني حكومت مي دهي. يهلك ملوكا و يستخلف آخرين. تلك الايام نداولها بين الناس. گاهي حق پيروز است. گاهي در ظاهر شكست مي خورد. اين عزت و ذلت ظاهري است كه اين عزت به غير مسلمان هم نسبت داده شده است. تعز من تشاء و تذل من تشاء. يهلك ملوكا و يستخلف آخرين. جعلوا اعزه اهلها اذله اين فقط چيز ظاهري قصه است. اما كاربرد دوم عزت هماني است كه در اين آيه آمده كه و لله العزه و للرسول و للمؤمنين كه در اين آيه مي فرمايد. مقصود آن عزت واقعي است كه در ظاهر هم بايد تجلي پيدا بكند. عزت واقعي و بنياد عزت باطني و حقيقي براي خدا و رسول و مؤمنين است. و به همين دليل بايد اين عزت را در ظاهر و روابط اجتماعيشان هم منعكس بكنند. اين يك عزت جامعه است. عزت كامله است. مقصود از عزت در اين آيه شريفه المعني الثاني است لالمعني الاول.

 بنابراين اين آيه شريفه هم بعيد نيست كه يكي از ادله همان  نفي السبيل للكافر علي المؤمن قرار داده شود. منتهي نه به آن وضوح بلكه با نوعي اشعار يا دلالتهاي التزامي.