بسمالله الرحمن الرحيم
وجوب مقدمه
مقام دوم: ادلّه مانعین
بحث در مقدمه موصله بود که مرحوم صاحب فصول فرمودند و بسیاری هم از ایشان تبعیت کردند. ادله این بحث بررسی شد و درمجموع آن را تام دانستیم در مقام دوم به ادله مانعین و کسانی که این قول را نفی میکردند وارد شدیم.
اشکال اول
اولین دلیل که مرحوم نائینی مطرح کردند که دور بود و ایشان در دوره اول از اصولشان دور را در وجوب آوردند که بیان شد و در تقریر دوم در وجود آوردند.
تقریر دوم
که دور در وجود بود، به این صورت است که وجود مقدمه متوقف در وجود ذیالمقدمه است و وجود ذیالمقدمه به خاطر اینکه مقدمه موصله است و قید ایصال آن متوقف بر این است که ذی المقدمه بیاید و الا این قید صادق نیست.
جواب
وجود ذیالمقدمه بر ذات مقدمه متوقف است و از طرفی وصف ایصال است، تحقق وصف ایصال متوقف و ملازم بر آن است که به دنبال آن بیاید، بنابراین ذیالمقدمه متوقف بر ذات فعل است و از طرفی ذات فعل متوقف بر آن نیست و فقط وصف ایصالش متوقف بر آن است و لذا دور برطرف میشود.
پاسخ اشکال در دور در وجوب شبیه به کلمات آقای خوئی است، پاسخ دوم هم نزدیک به نظر ایشان است، درهرحال دوری در کار نیست.
نکته
دو مسئله درباره علم اصول است که خیلی مورد سوءاستفاده قرار میگیرد یکی اینکه علم اصول ما متورم است و دیگر اینکه علم اصول خیلی با مباحث عقلی سروکار دارد، درحالیکه با مسائل عرفی سروکار دارد. این دو حرف به این صورت حرفهای باطلی است و باید در مورد آن بحث جامعی صورت بگیرد.
اشکال دوم
لزوم خلف یا تسلسل
اینها هم عمدتاً در کلمات مرحوم نائینی آمده است با این تقریر:
شما میگویید مقدمه موصله، واجب است یعنی وضوئی که موصل به مقدمه باشد واجب است، سؤالی که بنا بر نظریه صاحب فصول، متوجه است این است که مقدمه متشکل از دو چیز است اول فعل و دوم فعلی که در مسیر ایصال است، پس هذا الفعل و کونه موصلاً، مقدمه هستند یعنی فعلی که در کنار ایصال قرارگرفته است، فعل + ایصال = مقدمه خود فعل نسبت به ایصال هم مقدمه است، وقتی خود فعل را با ایصال بسنجیم، اگر فعل بما هو هو مقدمه است، این خلف است تا حالا میگفتید مقدمهای که وجوب بر آن سوار میشود با قید ایصال است، اینجا شما میگویید این فعلی که در کنار ایصال قرارگرفته خود آن است نه قید ایصال و این خلف است و اگر میگویید خود این با قید ایصال به ایصال واجب است یعنی در خودش دوباره آن را تجزیه میکنیم هم خود آن را و هم قید آن را و هکذا یتسلسل ما لا نهایة علیه، در هیچ حدی شما متوقف نمیشوید.
اشکال
شما مقدمه را ذات فعل نگرفتید، بلکه فعل مع الایصال است که در این صورت فعل مقدمه مرکب است، اگر خود فعل مقدمه است، خلف است، ولی اگر حالت ترکیبی فعل بهاضافه ایصال مقدمه است باید ترکیب شود که در این صورت تسلسل است پس اشکال تسلسل در اینجا دو چیز است:
1 ـ این تسلسل واقعی است.
2 ـ اگر تسلسل واقعی هم نباشد، خلاف وجدان است.
جواب: به این اشکال چند جواب دادهشده که موردبررسی قرار میدهیم.
جواب اول
ممکن است کسی بگوید این مصداق تسلسل نیست یعنی تسلسلی که در فلسفه گفتهشده باطل است، تسلسل در علل و معلولات حقیقیهای است که همزمان است در اسفار گفته است که تسلسل در علل اعدادی مانعی ندارد، بطلان تسلسل در فلسفه در علل حقیقی است، یعنی عللی است که اجتماع دارند و ترتب حقیقی دارند و الا در علل اعدادی و یا عللی که ترتب ندارند یا تعاقبی است، تسلسل باطل نیست، در نهایه، اسفار ج 2، تسلسل در علل حقیقی است و الا مانعی ندارد و در اینجا مقدمه حالت تعاقبی دارد.
این مناقشه درست است درصورتیکه کسی بگوید تسلسل در صورت فلسفی را بگوید، اما به یک معنی کسی ممکن است بگوید این با ارتکاز و واقعیت حکم شرعی سازگار نیست، یقین داریم بینهایت وجوب غیری اینجا نیست و ارتکاز ما هم به ما نمیگوید که اینجا بینهایت مقدمه و قید ایصال وجود دارد و لذا اگر کسی بگوید اینجا جای مباحث فلسفی نیست، اینجا درست است، برای اینکه جای قاعده بطلان تسلسل فقط در علل حقیقیه است و در فلسفه اگر بگوییم تعاقب امور زمانی همیشه بوده و این موجودات صادره از ذات حق از ازل تا ابد بوده و خواهد بود این مانعی ندارد برای اینکه تسلسل تعاقبی مانعی ندارد.
نکته
دو مطلب در امور زمانی و مکانی است که بین متکلمین و فلاسفه اختلاف است:
1 ـ آیا این عالم مادی محدود بهجایی است که تمام میشود بعضی از متکلمین ای را میگفتند ولی ازنظر فلسفی مانعی ندارد که حجم عالم ماده بینهایت است بلکه به یک معنی باید اینگونه باشد.
2 ـ بینهایتی در امور زمانی، غالب متکلمین میگویند نمیشود، ولی ازنظر فلسفی، منع فلسفی ندارد.
لااقل این است که عدمتناهی در امور تسلسل مانعی ندارد، چون برهان تسلسل در علل حقیقیه است و لذا اگر کسی بخواهد به تسلسل فلسفی تمسک کند راهی ندارد، ولی اینجا محذورش یکچیز دیگری است و آن این است که اجتماع بینهایت خلاف ارتکاز و وجدان است و کسی دقیق به این مطلب نگاه نکرده است و باید میگفت که مقصود بحث فلسفی نیست بلکه بادید عرفی ما سازگار نیست و از همینجا معلوم شد که وقتی گفته میشود تسلسل باطل است این دو قاعده است:
1 ـ قاعده فلسفی است که مورد آن علل حقیقی است که علت و معلول ترتب حقیقی دارند و اجتماع در وجود دارند.
2 ـ قاعده عرفی عقلائی یا اگر عقلی هم میگوییم یعنی یکجاهایی مطمئن هستیم که در آنجا بینهایت نیست و یا مقصود اینجا نیست ولی درعینحال حرفی بزنیم که مستلزم آن باشد این بطلان در اصل یک امر عرفی است و لذا در اینجا نباید بحث فلسفی را با یک بحث عرفی مخلوط کرد.
جواب دوم
بزرگان مطرح کردند و میتوان گفت این است که رابطه ذات فعل با قید ایصال ـ چون در نظر صاحب فصول ـ مقدمه یعنی فعل بهاضافه موصلیت ـ این مقدمه مجموع اینهاست، ذات این با قید ایصال، مقدمه و ذی المقدمه نمیشود بلکه اجزاء مرکب میشود و بحث مقدمه و ذیالمقدمه نیست، اینجا بحث درونی اجزای یک مرکب است درواقع این سؤال مطرح میشود که نسبت این فعل با مجموعه، آیا مقدمه است یا جزء مقدمه؟ جواب این است که بهصورت جزء است و نسبت مقدمه و ذیالمقدمه نیست این جواب هم درست و قابلقبول است.
جواب سوم
پاسخی که میدادیم این است که در حقیقت مرکب نیست، آنی که مقدمه است و ذیالمقدمه بر آن متوقف است ذات فعل است و قید ایصال در مقامی است که وجوب به آن متعلق میشود و قید ایصال در مقام ترتب وجوب میآید درحالیکه مقدمه را فعل و موصلیت گرفته است، ما میگوییم مقدمه همان فعل است، منتهی این قید وجوب در ظرف ایصال مترتب میشود و قید ایصال در مقدمه نمیتواند بیاید چون در این صورت دور به وجود میآید و بهاینترتیب چهبسا جواب دوم بی مشکل نباشد یا دور باشد.
بنابراین حل اشکال به این است که مقدمه را تا آخر میگوییم ذات فعل است که در این صورت اشکال دور و تسلسل حل میشود.