بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
به مناسبت مفهوم بحث غش عرض كرديم كه در اين مفهوم واژههاي ديگري نیز هست كه با او مرتبط هستند و به نحوي ميشود گفت همخانوادهاند. واژههايي را شمرديم البته دو واژه ديگر اينجا وجود دارد كه در روايات كمتر داريم:
1. غرور و تغرير و غره است كه در لغت به معناي خدعه است.
2. خلابه كه به مفهوم خدعه ميآيد.
غرور و خلابه غير از مفاهيمي است كه گفته شد. تغرير گاهي در روايات آمده است اما خلابه را ياد ندارم.[1]بههرحال علاوه بر واژه قبلي اين دو واژه هم وجود دارد و ممكن است واژگان ديگري هم باشد. بههرحال كليديترين مفهومي كه واضحتر است و مبناست خدعه و مكر است. بقيه لغات اینطور است كه به خدعه برميگردد. در مجموعه مفاهيم و مرتبط و متناظر و مترادف معمولاً يكي دو واژه و كلمه حالت ريشهاي و اساسي دارد که در تعريف بقيه به آن ارجاع ميدهند. در اين مفهوم بيشتر خدعه و مكر نوعی محوريت دارد و بقيه مفاهيم به اينجا برميگردد. مفاهيمي كه بيشتر كاربرد دارد وضوح معنايي بيشتري دارد لذا اصل ميشود و بقيه را به آن ارجاع ميدهند.
تحليل مفهومي
مقام تحليل غش و خدعه به معناي عام مستند به دو منبع است. يك منبع كتب لغت است و يكي ارتكازات در لغت است که ضميمه به آن ميشود. در مفهوم عام خدعه يا مكر و غش عناصري وجود دارد كه اولين قيد و عنصر اظهار شيء علي خلاف ما هو عليه فیالواقع است. لذا تعريف بالجنس اظهار آن علي خلاف ما هو عليه فیالواقع بالفعل يا بالقول و الاخفاء است. قيد دوم اين بود كه در اين اظهار واقع به شكل مكروه و معيب و ناقص است ولی در ظاهر كامل و تام و صحيح ارائه ميشود. ولی بهعکس مشمول اين عنوان نيست. قید سوم هم اين است كه اين خدعه و مكر و غش در جايي صدق ميكند كه در آنجا به نحوي براي كسي مشكلي ايجاد كرده و حقي را از او ضايع كند و در مسير مشکلداری قرار دهد. صرف اينكه خلاف واقعی به ديگري نشان دهد درحالیکه در شئون خود به او ربطي ندارد و تضرري نميكند و در مسير غلطي قرار نميدهد یا مكروهي را او متوجه نميکند، مانعي ندارد. چيزهاي ناپسندي كه مربوط به خودش است را اظهار نميكند يا خلافش را اظهار ميكند مادامي كه به ديگري ضرري نرساند خدعه يا مكر و غش نیست.
بنابراين نوشتيم كه عن يسبب هذا الاظهار لإلحاق مكروه بالمخدوع و تضرره و تكدره و هذا إنما يتحقق في ما إذا احتمال الخادع و اعتمد عليه أو كان لمخدوع حق. يعني اگر هر دو قيد قبلي باشد ولي اين قید نباشد خدعه نيست یعنی اظهار خلاف واقع كند و چيز ناقصي را كامل نشان دهد ولي به كس ديگري ضرري نزند. پس علاوه بر آن دو قيد جايي خدعه است كه به او ضرري برساند و مشكلي ايجاد كند چه در معاملات مثل اينكه شيري كه نصفش آب است را به او بفروشد يا ميخواهد براي ازدواج مشورت دهد ولی عیبهایی كه در او ميبيند در مقام مشورت به او نميگويد.
جهل مخدوع
قيد چهارم اين است كه خدعه در جايي است كه مخدوع و شخصي كه در مقابل او خلاف واقع نشان داده ميشود، جاهل به نقص و عيب باشد. اين عنصر چهارم در مفهوم خدعه و مكر و غش است كه شخصي كه به او اظهار خلاف واقع ميشود غير مطلع باشد و الا اگر ميداند كه قصه اینطور است اشکال ندارد. مثل كارهاي ديپلماسي و سياسي که خيلي وقتها ادعاي گزافی میکند و شعار ميدهد که اگر نداند اين وزير با وزير ديگر مذاكره ميكند. چيزي را ميگويد كه خلاف واقع را نشان ميدهد و منافع ملي او را به خطر مياندازد. یا در مقام معامله جلوي خودش به شير آب ميريزد و به او ميدهد. لذا جايي كه براي فردي كه اظهار خلاف ميشود معلوم است ظاهراً خدعه صدق نميكند. اظهار خلاف واقع براي او در جايي است كه او جاهل است و الا اگر عالم باشد به نحوي نميشود بگوييم اظهار خلاف واقع كرد و لااقل شبهه مفهوميه است و اگر هم اطلاق چيزي داشته باشد و مفهوم هم عام باشد بعيد نيست بگوييم از اين انصراف دارد. البته بعيد نيست كه مفهوم اينجا صادق باشد. ولی در صدق خدعه جهل شخص شرط است و الا لايصدق الخدعه علیه.
علم خادع
قيد پنجم اين است كه خادع يا ماكر يا غاش عالم به قصه باشد. در اينجا بعضي گفتهاند عنوان قصدي است و قصد شرط است که اين ظاهر مرحوم شيخ در قيد پنجم است. یعنی قصد خدعه و قصد الحاق مكروه و نقص به او لازم است. بعضي مثل مرحوم آقاي خوئي گفتهاند عنوان قصدي نيست ولي علم شرط است كه به نظر ميآيد بيشتر همين دومي درست است. حداقل اين است كه در صدق خدعه و نيرنگ و فريب آنكه اقدام به اين كار ميكند عالم به اين قصه باشد و با علم اقدام به اين امر ميكند. ظاهراً اگر چيزي بر خلاف آنچه به آن عالم است اظهار نميكند، مفهوم خدعه و مكر برايش صادق نيست. شايد قيد قصد براي صدق مفهوم ضرورتي نداشته باشد لذا اگر علم دارد به اينكه كلاه را سر طرف ميگذارد ولو اينكه قصد ندارد ولي ميداند كه او نميداند و او هم اين كار را انجام ميدهد بعيد نيست صدق خدعه كند.
علم و قصد
مفاهيم سه قسم است:
1. در بعضي مفاهيم علم و قصد شرط نيست. مثلاً ضرب و أكل که فرقی نمیکند قصد یا علم داشته باشد يا نداشته باشد.
2. برخی عناوين قصديه است مثل بیع و شراء.
3. برخی عناوين علميه است يعني قصد بما هو قصد در آن دخيل نيست ولي بايد علم به مسئله داشته باشد. اگر علم نداشته باشد صدق نميكند.
در مفاهیم خدعه و مكر و لبس و مفاهيمي كه همخانواده اینها بودند به نظر ميآيد علم شرط است. يعني ظاهراً بر شخصي جاهلی كه معامله ميكند يا مشورت ميدهد و بر حسب علم خود چيزی خلاف واقع را اظهار نكرده است خدعه و مكر و امثال اینها صدق نميكند. اين غير از چيزي است كه در باب اعانه ميگفتيم. علم براي تنجز تكليف لازم است. آنجا در مفهوم، علم دخالت نداشت و براي تنجز تكليف علم به آن چيز لازم است و الا اگر به تكليف علم نداشته باشد در اعانه و خيلي جاهاي ديگر مفهوم صادق است و فیالواقع او كمك كرده است. اما اينجا ممكن است بگوييم خدعه صادق نيست ولو اينكه او موجب اين امر شده است ولي اسم اين عمل را خدعه و مكر نميگذارند.
شرط لازم در خدعه
به نظر ميآيد خدعه از افعال محضي نيست كه فعلي را با قطعنظر از هرگونه آگاهي و قصد خدعه بگويند. يك چيزي در آن شرط است منتهي در حدي كه قصد باشد لازم نیست. همان علم و آگاهي كافي است. بعضي ميگويند اينجا علمش مساوي با قصدش است. به نظر ميآيد علم اينجا شرط است يا بهعبارتدیگر قصد قهري است. در جايي كه علم باشد حداقل قصد قهري وجود دارد. اگر كسي نداند كه بين اين كتاب پنجاه صفحه نيست و اين را ميفروشد نميگويیم خدعه ولي اگر بداند صدق ميكند. بنابراين از عنوانهای شبه قصدي است كه علم در آن حداقل شرط است. اين هم بعيد نيست كه در آن علم و يك نوع قصد قهري شرط است و اگر نباشد لااقل من الشك صادق نيست. اگر در اين قيود شك كنيم و نتوانيم ارتكاز درست لغوي را استخراج كنيم شبهه مفهوميه ميشود.
عیب مخفی
عنصر ششم اين است كه نقص و عيب امر مخفي باشد بهگونهای كه لا يعرف الا من قِبل بايعه أو بدقة كثيره و اما ما يعرف بسهولة و سرعة فلا يصدق علي اظهار خلافه خدعه.
گرچه اينجا اختلافی وجود دارد و مرحوم آقاي تبريزي در اينجا ميفرمود كه فرقي نميكند كه در صدق مفهوم خدعه، عيب مخفي باشد يا ظاهر. به نظر ميآيد عيبي كه روشن است و خود شخص مشتري ممكن است نداند و اگر بداند خدعه نيست ولي اگر مشتري نميداند ولي به خاطر بيدقتي است و خيلي متعارف است كه اين عیبها وجود دارد و كسي هم كه بخواهد، دقتي ميكند ميفهمد یعنی عيوبي است كه متعارف و آشكار است و اگر كسي بخواهد با دقت متعارف و معمولي ميتواند بفهمد ولي او دقتي نكرده است و او هم طوري نشان داده است كه ظاهر جذابتری دارد لکن ممكن است بگوييم اين موارد صدق خدعه نميكند. البته اينجا بهوضوح بحثهای قبلي نيست بعضي ميگويند اينجا مفهوم خدعه صادق است. روايات را بعداً ميبينيم ولي در مفهوم شناسي بعضي گفتهاند همینکه مشتري يا طرف معامله جاهل است صدق خدعه ميكند ولو اينكه امر واضحي باشد. اما بعيد نيست اينجا بهطور قاطع بگوييم صدق نميكند يا لااقل من الشك را اينجا بياوريم. يعني اگر عيوب واضحي است كه در بازار هم متعارف است و اگر كسي بخواهد بفهمد دشواري ندارد و لازم نيست آزمايشگاه ببرد و معلوم كند ممكن است بگوييم اين هم خدعه نيست البته اينجا بهوضوح قبلي نيست. اگر عيب ظاهر طوري باشد كه فضاسازي ميكند كه تحقيق نكند به آن خدعه صدق ميكند گرچه ظاهر را خوب نشان ميدهد اما راحت ميتواند بفهمد. ممكن است بگوييم خدعه و غش در اين شكل صادق نيست گرچه اگر دروغ بگويد حرام است.
اظهار خلاف متعارف
قيد هفتم اين است كه اين اظهار خلاف واقع دو شكل است. گاهي اظهار خلاف واقع در اموري است كه مبناي بازار شده است و همه ميدانند. عرف بازار يك نوع اظهار خلاف در حد متعارف است. درجه معمولي از اظهار خلاف واقع وجود دارد و متعارف است مثل اينكه روي ميوهها لامپ ميآورند. بعيد نيست بگوييم خدعه براي درجاتي از اظهار خلاف در مبيع و اجناس و كالاها كه متعارف شده است صادق نيست. اما اين وجه و عنصر هفتم با شكي مواجه است گرچه موارد خفیفهای يا درجات خيلي پاييني از اظهار خلاف واقع داريم كه عرف آن را خدعه نميداند. بيشتر براي جذب مشتري و جذاب كردن بازار است اما اگر بيشتر باشد ظاهراً خدعه صدق ميكند. اين عنصر به شكلي ممكن است به قبل برگردد براي اينكه اگر چيز خيلي متعارف باشد يا او علم دارد يا اينكه از امور مخفي به حساب نميآيد بعيد نيست به يكي از دو قید قبل برگردد. ممكن است خدعه در افزايش قيمت اثر ندارد ولي اگر آن نبود نميخريدند. پس خدعه یا در انگيزه او دخيل است يا در قيمت. چيزي كه متخصص ميفهمد خدعه است و چيزي كه عرف ميفهمند شايد خدعه نباشد.
ملاحظات مفهوم شناسانه
خدعه همانطور كه گفته شد اعم از معاملات است و در جاهاي ديگر هم ميتواند مصداق پيدا كند. خدعه و غش هر دو معنای عام و معناي خاص دارند ولي غالباً خدعه اعم از غش است. علت اين است كه غش بيشتر در معاملات به كار ميرود ولی خدعه اعم است و الا مثل هم هستند. هر دو معنا سه اصطلاح دارند. در مفهوم شناسي به همين اندازه اكتفا ميكنيم. تحليل جامعي انجام شد و در بعضي از معانی نكات متعدد ديگري در تنبيهات مسئله موردتوجه قرار ميگيرد چون بحثمان مفهوم شناسي و لغتشناسی بود. ولي از نگاه فقهي و دخالت روايات ممكن است بعضي از اين نكات تفاوتهایی پيدا كند.
خیانت
مفهوم خيانت یعنی خان العهد كه نقضه يا لم ينصح بعد مأتمن عليه. نسبت مفهوم خيانت و نقض عهد با خدعه طبعاً من وجه ميشود. نقض عهد گاهي به صورت آشكار است يعني خود طرف هم ميفهمد ولي عهدش را زير پا ميگذارد. خدعهاي به او نزده است. نقض عهد بدون خدعه است. گاهي نقض عهد ميكند درحالیکه آنجا خدعه هم هست. پس ماده افتراق خيانت از خدعه آنجايي است كه آشكارا با ضربوزوری كه دارد عهد و پيماني را ميشكند و به طرف ظلم ميكند ولي خدعهاي در آن نيست كه كلاهي سرش گذاشته باشد. يك ماده افتراق در طرف خدعه داريم و آن جايي است كه عهدي وجود ندارد ولي كلاهي سر او ميگذارد مثلاً آدرس اشتباهي به او ميدهد و به مسير خلافي ميرساند. ولي خيانت به معناي نقض عهد نيست. در خيلي موارد اینها اجتماع پيدا ميكنند. مثلاً دو دولت پيمان دارند ولی عهد را ميشكنند. مشركين با پيامبر اكرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم)عهد بسته بودند ولی شكستند که خيانت است. همه اینها آخرش به ظلم برميگردد و سلسلهمراتب كه ذكر ميكرديم گفتيم همه اینها فروعاتي است كه نهايتاً به ظلم ميرسد منتهي مراتب ظلم متفاوت است. اگر عهدي دارد ولي آن را ميشكند بدون اينكه طرف بفهمد خدعه هم هست. خيانت گاهي شكل خدعهاي پيدا ميكند.
بحث روایی
روايات بحث غش در اين ابواب است. جلد دوازده وسائل ابواب ما يكتسب به باب هشتادوشش. در جلد دوازده ابواب آداب التجاره باب دوم و همینطور در جلد دوازده ابواب احكام العيوب باب نه و در جلد هشت در كتاب حج ابواب احكام العشره باب صد و سیوهفت و صدوبیست و دو. مجموع اين روايات عمدتاً به دو طایفه تقسيم ميشود. بعضي روايات عام است كه اختصاص به معاملات ندارد و بعضي در خصوص معاملات است.
روایت مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ: لَيْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّنَا[2]».
كسي كه غشي نسبت به ما روا بدارد از ما نيست. اولين موضوع بحث سندي است كه سند تام است اما از لحاظ دلالت يك نكته اين است كه مَنْ غَشَّنَا دو گونه معنا ميشود:
دلالتمَنْ غَشَّنَا
1. يكي اينكه مقصود غش ائمه و اولياي الهي و اولياي امر باشد. بنابراین احتمال اين غش الائمه و ولاة الامر است در مقابل نصيحة الائمة المؤمنين.
2. احتمال دوم كه بعيد نيست اين است كه ميگويد غَشَّنَا نه براي خودشان بما هم ائمه و بما هم اولياء بلکهغَشَّنَا يعني از حيث اينكه مسلمان هستند كما اينكه در بعضي روايات آمده است. ميگويد غَشَّنَا یعنی كسي كه غش مؤمنين كند مثل اينكه ما را غش كرده است.
حال يا اينکه احتمال دوم شمول دارد و غش مؤمنين مقصود است يا مقصود بالمطابقه همين است يا اينكه به ضميمه روايات ديگري ميگوييم آن هم در حكم اين است. بعيد نيست شمول و عموم مقصود باشد و شواهدي در روايات بعدي داريم.
دلالت بر حرمت
بحث ديگر اینکه آیا در اين روايات از لَيْسَ مِنَّا حرمت استفاده ميشود يا نميشود؟ اين هم دو احتمال دارد ممكن است بگوييم لَيْسَ مِنَّا يعني ولايتش با ما قطع ميشود و حرمت را ميرساند يا اينكه لَيْسَ مِنَّا ارتباط ويژه را نفي ميكند. بعيد نيست كه دلالت بر حرمت كند براي اينكه لَيْسَ مِنَّا علیالاطلاق يعني پيوندش با ائمه قطع ميشود و قطع اين پيوند يعني عذاب الهي. البته اين تعبير در مكروهات نیز استعمال شده است ولي قرينهاي ميخواهد و الا وقتي ميگويد لَيْسَ مِنَّا معنايش اين است كه پيوندش قطع شد. مثلاً امام در سخنراني سال چهلودو فرمودند: كسي كه شتم مراجع كند ولايتش با خدا قطع ميشود يعني كار حرامي است.
اطلاق غش
نكته سوم در بحث دلالي روايت اين است كه غش در اينجا محتمل به معناي مطلق باشد يا غش در معاملات مقصود است. بعيد نيست بگوييم غش در اينجا به معناي مطلق است نه غش در معاملات چون مفهوم مطلق در خود لغت وجود دارد. اینطور نيست كه در لغت به معاملات تخصيص زده باشد بنابراين اين روايت با اين وجوهي كه عرض كرديم بعيد نيست دلالت مطلقي بر حرمت غش داشته باشد.
[1]. در روایت وارد شده است فی المثل در جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج22، ص: 690 /باب تحريم الغش:
الدعائم 2/ 27: روينا عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن آبائه أنّ رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله: نهى عن الخلابة و الخديعة و الغشّ و قال: من غشّنا فليس منّا.
(الخلابة: الخديعة باللسان بالقول اللطيف).
[2]. وسائل الشيعة، ج17، ص: 279