بسمالله الرحمن الرحيم
مقدمه
قبل از اينك وارد بحث شويم بحثي راجع به محمد بن يحيي العطار مطرح کنیم. ما در روايت معتبره سكوني بحث كرديم. مقدار زيادي در بحث كامل الزيارات تأمل شد. روايت سكوني در ابواب مقدمات حكمت بود. در مقابل اين روايات روايتي است كه ميگويد حتي سحر نافع و غیر مضر هم جايز نیست. ذيل روايت سكوني داشتیم توبهاش هم قبول نميشود. دو سه جهت در اين روايت بود كه از نظر سند و دلالت بحث كرديم.
نسبت با روایات
نكته بعدي كه در دلالت اين روايت اين است كه، فرض بگيريم كه اين روايت را تام دانستيم و حداقل صدر آن را یعنی «إِنَّ لِي زَوْجاً وَ بِهِ عَلَيَّ غِلْظَةٌ وَ إِنِّي صَنَعْتُ شَيْئاً لِأُعَطِّفَهُ عَلَيَّ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص أُفٍ لَكِ كَدَّرْتِ الْبِحَارَ وَ كَدَّرْتِ الطِّينَ وَ لَعَنَتْكِ الْمَلَائِكَةُ الْأَخْيَارُ وَ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»[1] تمام دانستیم. البته ما گفتيم تا حدي روايت قابل قبول است براي اينكه ذيل آن خلاف كتاب و عقل و ضرورت است اما صدرش سؤال ديگري است که ممكن است بگوييم اين سر جاي خود محفوظ است. حال جهت بعدي اين است كه نسبتش را با آنها بسنجيم و ببينيم چه ميشود. چون مدلول روایت در مورد نافع است يعني ميگويد سحر نافع جايز نيست، نسبتش با ادله مطلقات حرمت سحر روشن است. براي اينكه آنها گفتهاند مطلقاً جايز نيست. اينکه ميگويد در سحر نافع جايز نيست مؤيد همان اطلاقات است. اطلاقات هم ميگفت سحر مطلقاً سواء كان نافعاً أو مضراً و سواء كان ابتدائياً أو في مقام دفع السحر. اين روایت ميگويد يك قسمش جايز نيست و مؤكد با اطلاقات است و تعارضي با اطلاقات ندارد پس نسبتش با مطلقات چون مثبتين يا نافيين هستند روشن است كه حمل مطلق بر مقيد نيست بلكه مؤکد آن مطلقات در يك قسم است و در واقع مؤكد نسبت به اطلاقات در يك قسم است.
نسبت با آیه
اما نسبتش با آيه شريفه چيست؟ آيه بنا بر آنچه ما به آن تمايل داشتيم و پذيرفتيم ميفرمود كه سحر در مقام دفع جايز است و آن هم ميگفت سحر مضر جايز نيست و سحر در مقام دفع جايز است. اگر نسبت آيه را با اين روایت بسنجيم اینطور ميشود كه آيه سحر در مقام دفع را جايز ميداند. سحر در مقام دفع با سحر نافعي كه اينجا آمده با هم تعارضي ندارند. براي اينكه اين سحر نافع سحر ابتدائي است و ميگويد جايز نيست و آيه ميفرمايد سحر در مقام مقابلهبهمثل و دفع سحر جايز است لذا اين دو با هم مشكلي ندارند. بهعبارتدیگر اين روايت مطلق است و آيه مقيد است. روايت ميگويد كه سحر نافع جايز نيست. حداكثر اين است كه بگوييم مطلق است و بيان اطلاق در روایت نيست. سؤال كرده است كه من سحر ابتدائي ميكنم براي اينكه لِأُعَطِّفَهُ عَلَيَّ، مورد آيه همان سحر ابتدائي است منتهي ابتدائي نافع است. مورد آيه سحر در مقام دفع است ولو اينكه مضر نيست و نافع است. بايد دفع كند براي خودش و ديگري بلكه دفع سحر شايد نافع هم باشد. اين دو با هم تعارضي نداند يعني دو مورد است. حداکثر اين است كه روايت مطلقاً گفته سحر نافع جايز نيست.
خلاصه
اگر بگوييم روایت اطلاقي دارد آيه مقيدش ميشود يعني ميگويد سحر نافع در مقام دفع مانعي ندارد. بنابراين اگر اين روايت پذيرفته شود و اشكالات را دفع كنيم يعني سند را بپذيريم و بگوييم آنچه خلاف عقل است مربوط به ذيل است نه صدر و دلالت بر حرمت را بپذيريم، اين روايت منافاتي با آيه ندارد. اگر هم مطلق باشد آيه مقيد است. آيه ميگويد سحر در مقام دفع مانعي ندارد و لذا بعيد نيست اين روايت را بپذيريم و اگر بپذيريم نتيجه اين ميشود كه سحر چه مضر باشد چه غير مضر جايز نيست و فقط سحر در مقام دفع به خاطر آيه شريفه جايز است. هيچ سحري جايز نيست چه مضر باشد چه نافع باشد و اين نميگذارد الغاء خصوصيت كنيم. ميگفتيم آيه در مقام دفع كه بگويد جايز است شايد بشود الغاء خصوصيت كرد و بگوييم مطلق سحر نافع جايز است اما روايت نميگذارد الغاء خصوصيت كنيم و به صراحت ميگويد جايز نيست.
نظام تقیید و اطلاق
در اصول گفتهاند نظام تقييد و اطلاق بين روايات جاری است. در قرآن نیز ميشود. بين آيه و روايت هم ميشود. تقدم و تأخر هم لازم نیست. اینطور نيست كه مطلق اول باشد و مقيد بعد باشد. ممكن است مقيد اول باشد و مطلق بعد باشد. ائمه هم همين كار را ميكنند یعنی روايات را حمل مطلق بر مقيد ميكنند. مقيد در كلام امام باقر (سلام الله علیه)است و مطلق در كلام امام رضا (سلام الله علیه)است. يادمان باشد كه جمع بين مطلق و مقيد هم در خود قرآن ميشود هم در خود روايات و هم ميان قرآن و روايات. همینطور که گفته شد در مطلق و مقيد لازم نيست مطلق مقدم باشد و مقيد مؤخر. ميتواند مطلق مقدم باشد ميتواند مؤخر یا ميتواند همزمان صادر شود. ربما يكون مطلق مقدما و المقيد مؤخرا و أخري بالعكس و أخري متقارنين. در مطلق و مقيد آنجايي كه آيه و روايت است ميشود مطلق در قرآن باشد و مقيد در آيه يا عكس آن. در اصول غالباً اینطور است كه آيات شريفه كليات و كلان مسائل را ذكر ميكند و تفاسير در اخبار ميآيد. ولي گاهي بهعکس است. نكات خاصي در طلاق و نكاح و امثال اين به صورت خاص در قرآن آمده است بعد ميبينيم مطلقي داريم كه اين آيه مقيد آن است.
خلاصه
پس روايت سكوني در ابواب مقدمات نكاح كه زن ميگفت من سحري كردم براي اينكه عواطف شوهرم را نسبت به خودم تقويت كنم، يا در خصوص سحر نافع ابتدائي است که اگر اینطور باشد نسبتش با روايات مطلق سحر نافيين است و هر دو مثل هم هستند و مؤکّد ميشود. نسبتش با آيه هم مشكل دارد براي اينكه آيه ميگفت سحر مضر حرام است و ربطي به اين ندارد که روايت ميگويد سحر نافع هم اشكال دارد و يكي هم ميگفت سحر در مقام دفع اشكال ندارد که اين هم در مقام دفع نيست، چيزي ديگري است که اگر هم بگوييم روايت مطلق است يعني مطلق نافع چه ابتدائي و چه انحلالي آيه مقيد ميشود. آيه ميگويد آنجايي كه در مقام انحلال سحر باشد مانعي ندارد. دلالت آيه بر مطلق نافع را قبول نكرديم اما اگر دلالتش بر مطلق نافع قبول كنيم و الغاء خصوصيت كنيم شايد بشود ولي الغاء خصوصيت را قبول نكرديم.
جمع بندی
نظر ما اين شد كه مطلق سحر حرام است چه مضر و چه نافع به جز سحر در مقام حل و دفاع كه جايز است. مطلق سر نافع جايز نيست به دليل اينكه مطلقات ما را به اينجا ميرساند و اين روايت هم مؤيد اين قصه است لذا مطلق نافع جايز نيست و فقط يك قسم جايز است. سه نظريه مطرح بود. يك نظريه اين بود كه سحر مطلقاً جايز نيست. يكي ميگفت سحر مضر جايز نيست و نافع جايز است. نظر سوم اين ميشد كه سحر نافع و مضر حرام است و فقط سحر در مقام حل جايز است و ما اين نظر را پذيرفتيم. البته در تنظيم بحثمان گاهي را نظر دوم قرار ميدهيم و گاهي نظر سوم را ولي بالاخره اين نظر را ميپذيريم كه سحر در مقام حل جايز است. بقيه انواع سحر چه نافع چه مضر جايز نيست.
فرع دوم
فرع دوم بحث تعلّم سحر و يادگيري سحر است. بحث تعليم را فرع سوم قرار ميدهيم به خاطر تفاوتهايي كه وجود دارد. پس سؤال اين است كه آيا فراگيري سحر جايز است يا جايز نيست؟ مثلاً كلاسي تشكيل شده است و بحثي هست که سحر ياد ميدهد، چه حكمي دارد که كسي سحر را ياد بگيرد؟ ظاهراً در هند دانشگاه جادو راهاندازي شده است. بههرحال اين تعلّم سحر به صورت غیررسمی خيلي رواج دارد.
ادله حرمت تعلّم
در باب تعلّم سحر و محرمات در فقه التربيه بحث كرديم. ادلهای كه ميشود براي حرمت تعلّم سحر برشمرد به دو دسته تقسيم ميشود:
1. ادلهاي كه قواعد عامه را افاده ميكند و آن قاعده عامه تعلم محرمات است.
2. ادله خاصهاي كه در باب سحر وارد شده است.
اما به عنوان نسبت اول ادلهاي كه قاعده كلي را اثبات ميكند ميگويد تعلم محرمات حرام است. اين موضوع را مفصل در بحث فقه التربيه بحث كردهايم که اينجا اشارهاي به وجوه و ادله آن خواهيم داشت. بنابراين بخش اول ادلهاي است كه قاعده كلي را افاده ميكند كه يادگيري حرام، حرام است. بخش دوم در خصوص سحر وارد شده است. ادلهاي كه ميگويد تعلم آن حرام است.
تعلم محرمات
در قسمت اول كه تعلم محرمات حرام است وجوهي را ميشود ذكر كرد:
تلازم با حرام
يك وجه اين است كه تعلم محرم (يادگيري حرام) خود مشتمل بر حرام است یعنی وقتي ميخواهد حرام را ياد بگيرد بايد حرام را مرتكب شود چرا که وقتي ميخواهد چيزي را ياد بگيرد بايد آن كار را انجام دهد. مثلاً کسی كه ميخواهد رانندگي ياد بگيرد بايد رانندگي كند تا ياد بگيرد. سحر هم اینچنین است. پس تعلم سحر يا هر امر محرمي كه حرام است به خاطر اين است كه وقتي کسی ميخواهد ياد بگيرد، این يادگيري كاربردي و عملياتي است يعني آن كار حرام را انجام ميدهد. اين وجه فيالجمله درست است نه بالجمله. به اين علت كه يادگيري هميشه همراه با عمل محرم نيست. گاهي همراه با آن است و کارورزی ميخواهد يعني فن و مهارتي است كه بدون اينكه انسان آن كار را انجام دهد امکان یادگیری نیست. طبعاً به خاطر اينكه همراه محرم است حرام ميشود و الا اگر فرض بگيريم تعلّمي بدون عمل محرم محقق ميشود جايز است. در باب سحر ممكن است بگوييم ميشود كسي قواعد سحر را ياد بگيرد بدون اينكه عمل كند علاوه بر اينكه ممكن است سحر را در مقام حل را انجام دهد و گفتيم که سحر در مقام حل جايز است. بنابراين اشكال وجه اول اين است كه عموميت ندارد. بههرحال اگر جايي تعلم بدون عمل محرم مفروض شد جايز است؛ و مطلقاً اینطور نيست كه اين دليل تعلمات محرمات را حرام كند بخصوص در باب سحر كه سحر جايز داريم علاوه بر اينكه تعلم به خاطر فعل هیچوقت خود تعلم را حرام نميكند. اين از باب ملازمه است یعني خود فعل حرام است نه تعلم بما هوتعلم. در جايي هم كه حرام ميسر ميشود هم تعلم حرام را حرام نميكند بلکه همان فعل حرام است. تعلم ملازم حرام است نه اينكه خودش حرام شود.
مقدمه حرام
وجه دوم اين است كه تعلّم مقدمه حرام است و مقدمه حرام، حرام است. جواب وجه دوم كه به عنوان قاعده ميتواند در تعلم محرمات بيايد اين است كه هیچکس مقدمه حرام را حرام نميداند. مقدمه واجب عقلاً واجب است ولی شرعاً محل بحث است اما در مقدمه حرام كسي قائل به حرمت عقلي هم نيست لذا مقدمه حرام، حرام نيست. مثلاً اگر همه مقدمات كشتن كسي را آماده كند ولي نكشد كار حرامي نكرده است مگر اينكه روي مقدمات حرام عناوين ديگري مانند هتك حيثيت كسي يا تجري باشد و الا خود آن ذاتاً حرام نيست نه عقلاً و نه شرعاً بلكه مقدمه توليدي حرام حرام است. يعني مقدمهاي كه اگر انجام گیرد ذيالمقدمه بر آن متوقف است مثل اينكه خودكشي حرام است حال وقتي كسي خودش را از برجی مياندازد خودكشي وقتی صادق است که سرش به زمين ميخورد منتهي اينجا چون مقدمه آن توليدي است يعني اگر خودش را پرت كرد نميتواند كاري لذا مقدمه توليدي حرام ميشود بلكه در اموري كه با مقدمه توليدي محقق ميشود نه مستقيم، ميگويند آن مقدمه حرام است. تعلم محرمات علیالقاعده جزء مقدمات توليدي نيست. بزرگاني سحر را میدانستند ولي هیچوقت عمل نميكردند.
مقدمات تولیدی
مرحوم نائيني بحث كرده است كه آيا مقدمات توليدي در حد حرمت خود فعلی آخري است منتهي از باب اينكه الامتناع في الاختيار لا ينافي الاختيار يا اينكه حرمت منتقل به مقدمه ميشود؟ البته قاعده امتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار قاعده درست و صحيح است. يادم ميآيد اولين دوره نمايندگان طلاب كه انتخاب شدند نمايندگان خدمت آقا مشرف شدند. از اينجا كه حركت كرند طول كشيد و حدود ده و نيم صبح خدمت ايشان رسيدند. آقا فرمودند دير شد يكي از آقایان كه آدم واردي نبود گفت ببخشيد تو ترافيك گير كرديم ايشان فرمودند الامتناع في الاختيار لا ينافي الاختيار لذا قاعده درست است چون وقتي مقدمات به دست آدمی است، اختياري ميشود. پس مقدمه حرام، حرام نيست مگر اينكه توليدي باشد ولي دليل مطلقي نميشود كه مقدمه حرام، حرام باشد.
روايت تحفالعقول
وجه سوم روايت تحفالعقول است كه در اول مكاسب مفصل بحث كرديم و ممكن است از آن قاعده كلي استفاده شود. روايت تحفالعقول در جلد دوازده همان كتاب تجارت ابواب ما يكتسب به باب دو حديث اول است. اين روايتي است مفصل كه صاحب تحفالعقول از امام صادق (سلام الله علیه)نقل كرده است كه«الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ شُعْبَةَ فِي تحفالعقول عَنِ الصَّادِقِ (سلام الله علیه) أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَعَايِشِ الْعِبَادِ فَقَالَ جَمِيعُ الْمَعَايِشِ كُلِّهَا مِنْ وُجُوهِ الْمُعَامَلَات.....[2]» ادبيات روایت، ادبيات كتاب فقهي است تا كتاب روايي. به همين خاطر بعضي گفتهاند اين روايت سه چهارصفحهای با اين ادبيات يك نوع جمعآوری و برداشت از مجموعه روايات بوده نه اينكه يك روايت به اين بيان و قلم و به اين تعابير و ادبيات باشد ولي بههرحال به عنوان روايت نقل ميكند. اواخر اين روايت اینطور ميفرمايد كه «وَ إِنْ كَانَتْ تِلْكَ الصِّنَاعَةُ وَ تِلْكَ الْآلَةُ قَدْ يُسْتَعَانُ بِهَا عَلَى وُجُوهِ الْفَسَادِ وَ وُجُوهِ الْمَعَاصِي وَ تَكُونُ مَعُونَةً عَلَى الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ فَلَا بَأْسَ بِصِنَاعَتِهِ وَ تَعْلِيمِه» مثل كارهايي كه ميشود در راه خير و شر استفاده كرد مثل «السِّكِّينُ وَ السَّيْفُ وَ الرُّمْحُ وَ الْقَوْسُ وَ غَيْرُ ذَلِكَ مِنْ وُجُوهِ الْآلَةِ الَّتِي تُصْرَفُ إِلَى جِهَاتِ الصَّلَاحِ وَ جِهَاتِ الْفَسَادِ وَ تَكُونُ آلَةً وَ مَعُونَةً عَلَيْهِمَا فَلَا بَأْسَ بِتَعْلِيمِهِ وَ تَعَلُّمِهِ وَ أَخْذِ الْأَجْرِ عَلَيْهِ وَ الْعَمَلِ بِهِ وَ فِيهِ لِمَنْ كَانَ لَهُ فِيهِ جِهَاتُ الصَّلَاح» ميگويد چيزهايي كه دو جهت خير و شر در آن است و ميشود ياد گرفت و ساخت و معامله كرد. بعد ميفرمايد كه «فَلَيْسَ عَلَى الْعَالِمِ وَ الْمُتَعَلِّمِ إِثْمٌ وَ لَا وِزْرٌ لِمَا فِيهِ مِنَ الرُّجْحَانِ فِي مَنَافِعِ جِهَاتِ صَلَاحِهِمْ وَ قِوَامِهِمْ وَ بَقَائِهِمْ وَ إِنَّمَا الْإِثْمُ وَ الْوِزْرُ عَلَى الْمُتَصَرِّفِ بِهَا فِي وُجُوهِ الْفَسَادِ وَ الْحَرَامِ وَ ذَلِكَ إِنَّمَا حَرَّمَ اللَّهُ الصِّنَاعَةَ الَّتِي هِيَ حَرَامٌ كُلُّهَا» شاهد سخن اين است «الَّتِي يَجِيءُ مِنْهَا الْفَسَادُ مَحْضاً نَظِيرَ الْبَرَابِطِ وَ الْمَزَامِيرِ وَ الشِّطْرَنْجِ وَ كُلِّ مَلْهُوٍّ بِهِ وَ الصُّلْبَانِ وَ الْأَصْنَامِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ مِنْ صِنَاعَاتِ الْأَشْرِبَةِ الْحَرَام» چيزهايي كه محض حرام است و غالباً استفاده حرام ميشود «وَ مَا يَكُونُ مِنْهُ وَ فِيهِ الْفَسَادُ مَحْضاً» امور و كارها و عملياتي كه«وَ لَا يَكُونُ مِنْهُ وَ لَا فِيهِ شَيْءٌ مِنْ وُجُوهِ الصَّلَاحِ َحَرَامٌ تَعْلِيمُهُ وَ تَعَلُّمُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ وَ أَخْذُ الْأَجْرِ عَلَيْهِ وَ جَمِيعُ التَّقَلُّبِ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ وُجُوهِ الْحَرَكَاتِ كُلِّهَا إِلَّا أَنْ تَكُونَ صِنَاعَة» شاهد سخن اينجاست ميگويد چيزهايي كه محض حرمت است هر تصرفي در آن حرام است از جمله تعلم آن.
سند روایت
به نظر ميآيد دليل سوم مثل دو دليل محل خدشه است. همانطور كه از دليل اول و دوم قاعده كلي حرمت تعلم محرمات استفاده نميشد به خاطر چند مناقشهاي كه در اين دليل است از اين دلیل هم استفاده نميشود. سند اين روایت معتبر نيست. تحفالعقول بي سند نيست ولی متأسفانه مقطوعه است. البته خيلي از روايات تحفالعقول در جاهاي ديگر داراي سند است اما جايي كه بخواهيد با نگاه فقهي عمل كنيد روايت سند ندارد. بعضي گفتهاند اشتهار اين روایت موجب جبران سند ميشود (جبر السند بالاشتهار و الشهرة). سابقاً بحث كرديم که مگر در موارد نادر با يك قيود سنگين و سخت اين قاعده را نميپذيريم و آن هم اينجا مصداق ندارد. گرچه بعضي از احكام متفرقه كه در اين سه صفحه از روايت آمده است در روايات معتبر ديگر وارد شده است ولي به هرچه كه در اين روايت به تنهايي باشد نميتوانيم اعتماد كنيم. برای قاعده تبديل سند هم بايد اسم كسي باشد که صاحب تحفالعقول از امام صادق (سلام الله علیه)نقل ميكند سند به طور كامل مقطوع است.
دلالت روایت
از نظر دلالي اين بحث در باب سحر نيست و مصداق ندارد براي اينكه سحر از اموري است كه بعضي از اقسام آن جايز است و اين درجايي ميگويد كه وَ لَا فِيهِ شَيْءٌ مِنْ وُجُوهِ الصَّلَاحِ كاملاً حرام است و از اين جهت هم اگر فرض بگيريم كه بشود از اين روايت استفادهاي كرد ميگويد يادگيري اموري كه محض حرام است و در آن كار هيچ صلاحي وجود ندارد را حرام میداند، نه مطلق هر محرمي که يك وجه صلاح و جايز در آن هست. سحر هم بنا بر نظري كه گفتيم در مواردي جايز است. بنابراين نميشود از اين روایت استفاده كرد. البته اشكالات ديگري نیز در اين روايت هست كه نميشود به حرمت مطلق در اينجا ملتزم شد بنابراين اين وجه در روایت وجه تامي نيست.
اين سه وجهی است كه ميتواند قاعده تعلّم مطلق محرمات را افاده كند لکن ادله تام نيست و لذا در فقه التربيه گفتيم كه نميشود قائل به قاعدهای عام شد كه تعلم محرمات حرام است.
ادله خاص
اما قسمت دوم بحث و مقام دوم در باب حرمت تعلم سحر ادلهاي است كه در باب خود سحر وجود دارد نه قواعد كلي. اولين دليل براي حرمت تعلم خصوص سحر روايت جلد دوازده ابواب مايكتسببه باب بیستوپنج حديث هفتم است. اين روايت را قبلاً خوانديم.
روایت ابی البختری
عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً (سلام الله علیه)قَالَ: مَنْ تَعَلَّمَ شَيْئاً مِنَ السِّحْرِ قَلِيلًا أَوْ كَثِيراً فَقَدْ كَفَرَ وَ كَانَ آخِرَ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ وَ حَدُّهُ أَنْ يُقْتَلَ إِلَّا أَنْ يَتُوبَ.[3]
در اين روايت اشاره شده است به اينكه تعلم سحر چه كم چه زياد در حكم كفر است كه موجب حرمت میشود. وَ كَانَ آخِرَ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ و با اين تعلم سحر عهد او از خدا و ولايتش قطع ميشود و حدش قتل است مگر اينكه توبه كند. اين دليل اول براي حرمت تعلم سحر است که قبلاً گفتيم از نظر سند اشكال دارد براي اينكه ابوالبختري از ناحيه نجاشي تضعيف شده است لذا اين روايت از نظر سند ضعيف است.
دلیل دوم
دليل دوم در وسائل جلد هجده، ابواب بقية الحدود و التعزيرات است. اين روايت در تهذيب نیز از مرحوم شيخ نقل شده است. وَ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبِ بْنِ قَيْسٍ الْبَجَلِيِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً (سلام الله علیه)كَانَ يَقُولُ مَنْ تَعَلَّمَ شَيْئاً مِنَ السِّحْرِ كَانَ آخِرَ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ وَ حَدُّهُ الْقَتْلُ إِلَّا أَنْ يَتُوبَ.[4]
اين روايت همان روايت قبل است ولی فَقَدْ كَفَرَ را ندارد. علاوه بر اینکه اينجا دارد كَانَ يَقُولُ كه مؤكد است يعني مستمراً و مكرراً اميرالمؤمنين (سلام الله علیه)ميفرمودند مَنْ تَعَلَّمَ شَيْئاً مِنَ السِّحْرِ كَانَ آخِرَ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ وَ حَدُّهُ الْقَتْلُ إِلَّا أَنْ يَتُوبَ.
سند روایت
سند اين روايت معتبر است. الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ و غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبِ بْنِ قَيْسٍ الْبَجَلِيِّ و إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ توثيق شدهاند البته در إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ بحثي در معجم آقاي خوئي و تنقیه المقال است كه ميتوانيد ببينيد. يك اسحاق بن عمار ساباطي داريم و يك اسحاق بن عمار بن حيان. بحثي است كه اسحاق بن عمار بن حيان که هر دو از اصحاب امام صادق (سلام الله علیه)هستند و اسحاق بن عمار ساباطي يك نفر هستند يا دو نفر. اسحاق بن عمار ساباطي در نجاشي و فهرست شيخ توثيق نشده است. فكر میکنم در عدة ميگويد اسحاق بن عمار ساباطي از جمله کسانی است عملت الطائفه بأخباره با اينكه فتحي بوده است. چند تن از غير امامي و فطحيه هستند کهعملت الطائفه بأخباره (به اخبارش عمل كرده است). اختلافي وجود دارد كه اين دو يكي هستند يا نه. شواهدي آوردهاند و آقاي خوئي ميگويند يكي هستند و ديگران ميگويند دو تا ولي عمده اين است كه اسحاق بن عمار حيان و اسحاق عمار ساباطي هر دو توثيق شدهاند و لذا ثمرهاي ندارد و اين روايت كاملاً معتبره است و مشكلي ندارد.
دلالت روایت
اما در دلالت متن چند نكته است. يكي اينكه دلالت بر حرمت واضح است چرا كه كَانَ آخِرَ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ لحن عتابآلودی دارد يعني با اين عمل رابطهاش با خدا قطع ميشود و اگر در آن ترديدي داشته باشيم و بگوييم ممكن است گاهي در مورد مكروهات هم اين تعبير بيايد پاسخ میدهیم بعد آن میفرماید وَ حَدُّهُ الْقَتْلُ حدش قتل است و بعد هم إِلَّا أَنْ يَتُوبَ. پس ظهور در حرمت ظهوری واضح و روشن است.