بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
بحث در اولين فرع از فروعات سحر بود. اين سؤال مطرح شد كه آيا حرمت سحر مطلق است يا شامل سحري كه مضر نباشد یا سحري كه در مقام حل باشد و نفعي هم در او باشد نميشود؟ گفتيم سه احتمال متصور بود و توضيح داديم. عمده اين بود كه اطلاقات و ادله حرمت سحر تام بود. روش بحث اين است كه در اين مورد به سراغ روايات خاصه برويم و ببينيم آيا از آنها مقيدي و مخصصي نسبت به اطلاقات عمومات قابل استخراج است يا نه؟ در اينجا گفتيم كساني كه قائل به احتمال دوم يا سوم شدند يعني به نوعي حرمت مطلق سحر را قبول ندارند و قائلاند به اينكه بعضي از انواع سحر جايز است، به ادلهاي تمسك میكنند كه اولين دليل آن روايت اول از باب بیستوپنج بود كه از حیث سند و دلالت بحث كرديم و گفتيم كه اظهر اين است كه بين اين روايت و ادله حرمت سحر عام و خاص مطلق نيست که اين روایت مقيد شود، بلكه عام و خاص من وجه است. از يك طرف اين روايت ميفرمايد كه حل سحر جايز است بالسحر أو بسائر الطرق کالادعيه و الاذكار. بين اين روایت با رواياتي كه سحر را تحريم ميكند عام و خاص من وجه ميشود و تبعاً در ماده اجتماع تعارض دارند. بنابراين نتوانستيم از اين روايت مقيدي به دست بياوريم بلكه نهايتاً اگر سند درست باشد، مفهومي از اين روايت استخراج ميشود كه آن مفهوم با ادله حرمت سحر مقيد عام و خاص يا مقيد مطلق نيست بلكه عامين من وجهاند.
سحر برای معاش
نكتهاي كه ممكن است كسي به آن توجه كند اين است كه شايد مقصود عيسي بن شقفي كه ساحر بوده و بعد توبه كرده اين بوده است كه زندگي من با اين امر ميگذشته است و گذران زندگي من از طريق سحر بوده است در حقيقت از حضرت ميخواهد راهي را پيدا كند براي اينكه زندگياش ادامه پيدا كند و درآمد او قطع نشود. ممكن است كسي بگويد روايت ناظر به اين است که اینطور ميفرمايد: «كُنْتُ آخُذُ عَلَيْهِ الْأَجْرَ وَ كَانَ مَعَاشِي وَ قَدْ حَجَجْتُ مِنْهُ» و الآنهم «فَهَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ»، آن وقت حضرت فرمود: «حُلَّ وَ لَا تَعْقِد»[1]. اگر اين احتمال را كسي تأييد و تقويت كند آن وقت ممكن است بگوييم اين حلِّ يعني حل به سحر مصداق بارز آن است يعني از اين طريق ميخواهد زندگياش ادامه پيدا كند و راه به او نشان ميدهد. با همان سحر ميشود به زندگي ادامه دهي منتها براي حل سحر نه خود سحر. اين احتمال منتفي نيست.
بررسی احتمالات
اما دو نکته نسبت به اين احتمال وجود دارد:
1. مطلبي كه اين روایت را تضعيف ميكند اين است که خود او ميگويد: و قد تبت الي الله عزوجل، من توبه كردم و ديگر نميخواهم اين كار را انجام دهم. بعد از اين توبه اين احتمال كه «فَهَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ»كه بعد از توبه قرار گرفته يعني ديگر اين كار را نميكنم. حالا آیا راهي براي خلاصي دارم يعني خلاصي از تبعات اين گناه يا خلاصي از اين مشكلي كه در زندگي پيدا شده است. يعني مخرج و راه نجات را، براي آن امر دنيوي يا اخروي ميخواهد. با توجه به اينكه ميگويد توبه كردم و ديگر سحر انجام نميدهم اين«فَهَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ»به دنبال آن آمده است. نميشود گفت آن احتمال تعيّن دارد يعني اين احتمال هم هست كه راه خروج همان راه خروج از عواقب و تبعات اين گناه را دارد سؤال ميكند. پس درمورد «هَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ»، دو احتمال است:
· «فَهَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ» يعني مخرجٌ من تبعات هذا الذنب.
· مخرجٌ من هذا المضيغ المعيشةيعني مضيغه دنيوي و كاري كه پيدا كرده است و درآمدی ندارد.
ممكن است احتمال دوم هم باشد اما آنچه احتمال اول را تقويت ميكند و نمیتوان آن را كنار گذاشت اين است كه وَ قَدْ تُبْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دارد و عبارت «هَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ» به دنبال توبه است. لذا اين احتمال هم هست نميشود گفت متعيِّن در کدام احتمال است.
2. نكته دوم اينكه در روايت ديگري دارد كه «تَوْبَةَ السَّاحِرِ أَنْ يَحُلَّ وَ لَا يَعْقِدَ[2]». اين شاهد بيروني ميشود كه «هَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ»، ممكن است ناظر به توبه باشد. بنابراين در درون اين روايت، تعیّن آن احتمال دشوار است.
فرض احتمال دوم
اما فرض ميگيريم كه حتي اگر اين احتمال هم باشد، سائل ميگويد زندگي من مختل ميشود چه كنم؟ لذا لازم نيست جواب حضرت معطوف به سحر باشد يعني جايز است سحر كند بلکه ممكن است جواب حضرت ناظر به اين باشد كه برو از راههاي ديگر يعني ذكر و دعا و... یعنی از راههاي غير سحر ابطال سحر کن. آن احتمال در صورتي در اينجا نقشي داشت و تعيين كننده بود كه بگوييم حل يعني به حل سحر. آن وقت مقيِّد ميشد، چون حل به سحر یکی از موارد روايت و مقيِّد مطلقاً ميشد. ولي ممكن است بگوييم سؤال راوي مشورت از امام است. راوي ميگويد كه زندگي من مختل ميشود، من چه كار كنم و حضرت راهنمايياش ميكند به اين كه به دنبال حل سحر برو و از آن طريق زندگي كن. حال حل سحر به چه چيز؟ هم به سحر و هم به غير سحر. اگر اين احتمال متعيّن شود كه حل به سحر جواب امام است آن مقيِّد ميشود که اين خيلي خوب بود؛ اما اين احتمال معيّن اين معنا براي حل سحر نيست بلكه حتي اگر بگوييم او از امام درخواست ميكند كه راهي را نشان بدهد كه زندگي را بتواند ادامه دهد باز هم امام فرموده است كه دنبال حل برو. حل با چه چيز؟ هم با سحر هم با غير سحر. يعني باز ميشود به اطلاق اين تمسك كرد و به غير سحر هم مصداق دارد. يعني برو دنبال اين كه با ذكر و دعا و غیره. كساني بودهاند كه ذكر و دعا و راه نشان ميدادند كه سحر شخص را باطل كند و مزد گرفتن بر آنهم جايز است و مانعي ندارد.
فضای روایت
اينکه حل سحر در متون آيات و روايات ما با طرق ديگری غیر از سحر مثل دعا و ذكر هم متصور است منافات با مطلق بودن آن ندارد. اینكه امام علیهالسلام ميفرمایند برو حل سحر كن به دعا به ذكر و غیره ظهوری اختصاصي نيست. اگر احتمال توبه بدهيم چهطور از تبعات اين گناه بيرون بيايد؟ در روايات دارد كه «تَوْبَةَ السَّاحِرِ أَنْ يَحُلَّ وَ لَا يَعْقِدَ»[3]. فضاي مخاطب و گفتگو اين چنين فضايي است، يعني فضايي است كه خود ائمه علیهم السلام انواع طرق را براي حل سحر ياد میدادند. ما تفسير موضوعي ميكنيم. اجتهاد يعني تفسير موضوعي يعني يك جمله نظر نميدهیم. اين روايت را بايد در آن فضاي محاورهاي درنظر گرفت. در فضاي آقايي كه توبه كرده و جزء اصحاب شده است و خود امامعلیهالسلام در فضاي جواب است. فضايي است كه دهها روايت ميگويد كه برای هر سحري چه دعایی را بخوان و چه ذكری را بگو.
جمع بندی
نوعی ارشاد و راهنمايي در اينجا وجود دارد منتهي اين راهنمايي همراه با بيان يك حكم است. يعني حكمي به او ميدهد كه مشكل دنيوي و يا اخروي او هم حل ميشود. اصل مولويت در آن حكم اعم از جواز يا... محفوظ است ولي بيان اين حكم براي راهگشایی زندگي دنيوي يا اخروي او است.
پس اينكه سائل سؤال كرد «هَلْ لِي فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجٌ»، دو احتمال دارد. يكي اينكه او راه نجات و خروج از تبعات ذنب را سؤال ميكند كه امری اخروي ميشود. مخرج اخروي براي خروج از ذنب. يك احتمال هم اين است كه راه خروج از اين مشكلي كه در زندگياش پيدا شده است كه درآمدی ندارد و نميتواند گذران زندگي كند را طلب میکند. هر يك از اینها هم شاهدي دارد و ما درصدد اين نيستيم كه يكي از اين دو را تعيين كنيم؛ اما نكته مهم اين است كه بنا بر هر دو احتمال حلِّ هم با سحر هم با غير سحر سازگار است و لذا اطلاقش هيچ مشكلي ندارد. نسبت بين حل و لاتعقد با آن ادلهاي كه ميگويد سحر نكن من وجه ميشود در این صورت نميتوانيم بگوييم اين مقيِّد است و در ماده اجتماع تعارض ميكند. اضافه بر اين نكته مهمي كه اين قضيه را عوض ميكند اين است كه ظاهراً در كتب سحر راههاي حل سحر به همان فرمولی كه سحر میکنند نيست. يعني اقدامي ميكند كه به واقعيت برگردد. معلوم نيست كه ديگر آن سحر باشد يعني ارائة غير الواقع و الباطل حقاً نيست. اقدامي ميكند كه آن كار باطل یعنی ارائة غير الواقع و الباطل حقاً را از بين ببرد. يعني اقداماتي غير از فضاي شرع و ذكر و ورد كه سحر را باطل ميكند ولي خود او مشمول سحر نيست بلكه فقط نقشش اين است كه باطل کننده است. اگر اين نوع هم متعارف باشد آن وقت حلّ خيلي با آن سازگار است يعني يكی از راههای ابطال سحر است كه لا یصدق عليه السحر لکن اطلاق دارد منتها گفتيم در سحر تعارض ميكند. ما گفتيم حلّ به سحر است یا حلّ به غير سحر یا حلِّ مطلقاً. ميگوييم هر احتمالي در اين روايت بدهيد نهایتاً اين حل دليلي بر اينكه حتماً سحر است يا حتماً غير سحر است نیست بلکه مطلق است و ظهورش اطلاق دارد، هر دو را ميگيرد. چه بگوييم مخرجٌ من تبعات الذنب يا بگوييم مخرجٌ من هذا المضيقه هر يك از این دو را بگوييد اين حلّ اطلاق دارد به حل به سحر یا به غير سحر آنهم طرق مألوفه نزد خود ساحران يا طرق شرعي كه در اينجا آمده است. ظاهراً شمول دارد و با قطعنظر از موارد ديگر، سحر و غير سحر را ميگيرد. بنابراين اين روايت اطلاق دارد و نميشود به عنوان يك مقيّد به حساب بيايد چرا که عموم و خصوص من وجه است.
روایت محمدبنقاسم
روايات ديگري كه ميشود براي اثبات حرمت سحر مضر به آن استشهاد كرد روايت چهارم این باب است.
«وَ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرِ عَنْ يُوسُفَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ عَنْ أَبَوَيْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيِّ عَنْ آبَائِهِ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ- قَالَ كَانَ بَعْدَ نُوحٍ ع- قَدْ كَثُرَتِ السَّحَرَةُ الْمُمَوِّهُونَ فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَكَيْنِ إِلَى نَبِيِّ ذَلِكَ الزَّمَانِ بِذِكْرِ مَا يَسْحَرُ بِهِ السَّحَرَةُ وَ ذِكْرِ مَا يُبْطِلُ بِهِ سِحْرَهُمْ وَ يَرُدُّ بِهِ كَيْدَهُمْ فَتَلَقَّاهُ النَّبِيُّ عَنِ الْمَلَكَيْنِ وَ أَدَّاهُ إِلَى عِبَادِ اللَّهِ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يَقِفُوا بِهِ عَلَى السِّحْرِ وَ أَنْ يُبْطِلُوهُ وَ نَهَاهُمْ أَنْ يَسْحَرُوا بِهِ النَّاسَ وَ هَذَا كَمَا يُدَلُّ عَلَى السَّمِّ مَا هُوَ وَ عَلَى مَا يُدْفَعُ بِهِ غَائِلَةُ السَّمِّ إِلَى أَنْ قَالَ وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ ذَلِكَ السِّحْرَ وَ إِبْطَالَهُ حَتَّى يَقُولَا لِلْمُتَعَلِّمِ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ وَ امْتِحَانٌ لِلْعِبَادِ لِيُطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا يَتَعَلَّمُونَ مِنْ هَذَا وَ يُبْطِلُوا بِهِ كَيْدَ السَّحَرَةِ وَ لَا يَسْحَرُوهُمْ فَلَا تَكْفُرْ بِاسْتِعْمَالِ هَذَا السِّحْرِ وَ طَلَبِ الْإِضْرَارِ بِهِ وَ دُعَاءِ النَّاسِ إِلَى أَنْ يَعْتَقِدُوا أَنَّكَ بِهِ تُحْيِي وَ تُمِيتُ وَ تَفْعَلُ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ ذَلِكَ كُفْرٌ إِلَى أَنْ قَالَ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لَا يَنْفَعُهُمْ لِأَنَّهُمْ إِذَا تَعَلَّمُوا ذَلِكَ السِّحْرَ لِيَسْحَرُوا بِهِ وَ يَضُرُّوا بِهِ فَقَدْ تَعَلَّمُوا مَا يَضُرُّهُمْ فِي دِينِهِمْ وَ لَا يَنْفَعُهُمْ فِيهِ الْحَدِيثَ[4]».
مضمون روایت
روايت از امام عسگريعلیهالسلام ذيل آيه شريفه 102 سوره بقره است. روايت چهارم اين باب روایت مفصلی است. بعد از حضرت نوحعلیهالسلام سحر و سحره زياد شد و خدا آن دو ملك را فرستاد. آيه را اینطور معنا ميكند كه آن دو ملك گفتند: لَا تَكْفُرْ يعني لاتسْتِعْمل هَذَا السِّحْرِ وَ طَلَبِ الْإِضْرَارِ بِهِ. چون اينجا لاتكفر را لاتسحر نگفته است، ميگوييم به استناد خود روايات مقصود از اين كفر سحر است. در روايت وقتي لاتكفر را معنا ميكند نميگويد لاتسحر به نحو مطلق بلکه ميگويد لاتسحر علي نحو المضر. در چند جمله ديگر هم كلمه مضر آمده است. پس مقصود سحر مطلق نيست و در اينجا سحر مضر است اما سحري كه مضر نيست و در مقام حل سحر است و يا حتي سحر نافع را شامل نمیشود. ممكن است بگوييم با توجه به «وَ دُعَاءِ النَّاسِ إِلَى أَنْ يَعْتَقِدُوا أَنَّكَ بِهِ تُحْيِي وَ تُمِيتُ وَ تَفْعَلُ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ» مقصود از لاتكفر در اينجا يعني سحر مضر و سحري كه همراه با دعوت مردم به خویش باشد؛ اما جمع اين دو مقصود نيست يعني اگر يكي از اینها باشد صدق ميكند.
سند روایت
اين روايت از نظر سندي جايگاهي ندارد و كاملاً ضعيف است. مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرِ توثيق ندارد جز اينكه از مشايخ صدوق است و صدوق نسبت به او ترضّي كرده است. اين دو موضوع جاي بحث است. بعضي گفتهاند مشايخ صدوق توثيق دارند و بعضي گفتند آن جاهايي كه ترضّي ميكند و ميگويد رضياللهعنه (رضواناللهعليه) اين ترضّي مرحوم صدوق و بزرگان نوعي توثيق است. بعضي مثل مرحوم آقاي خوئي اين مبنا را قبول ندارند و ما هم تمايلي به آن نداريم لذا ترديدهايي هست که آن را نهايي نميكنیم. اگر كسي يكي از اين دو مبنا را بپذيرد اين شخص موثق ميشود؛ اما از ايشان كه بگذريم در بقيه روات توثيقي نداريم. لذا سند، سند معتبري نيست.
مدلول روایت
و اما از حيث دلالت، مهمترین نكتهاي كه به آن پاسخ ميشود اين است كه اين روايت حتي اگر دلالت كند كه لاتكفر يعني سحر مضر يا سحر با دعوت مردم به اعتقاد به خود يعني سحري كه همراه با نوعي ادعاي نبوت باشد را انجام ندهيد یعنی دلالت كند بر اينكه لاتكفر مطلق نيست، نسبتش با ادله مطلق سحر نسبت مثبتين است. يعني لسانشان لسان واحد است و نافعين هستند. ادله مطلق سحر ميگويد سحر نكن. لاتكفر ميگويد سحر مضر انجام نده. این دو تا با هم تعارضي ندارند كه حمل مطلق بر مقيَّد كنيم. حداكثر دلالت اين است كه سحر مضر حرام است اما نميگويد سحر غير مضر حرام نيست تا مقيِّد مطلقات شود. مطلقاتي داريم از جمله لايفلحالساحر و لايجوزُالسحر که ميگويد سحر مطلقاً جايز نيست. اين روایت هم دليل خاصي است كه ميگويد سحر مضر جايز نيست حال معنا ندارد كه روایت را حمل به مقيَّد كنيم منتها اين روایت ميگويد در سحر مضر تبعاً حرمت مؤكّد است چون دليل خاص دارد؛ اما نگفته است سحر غير مضر جايز است. مثل روايت قبلي نيست كه بگويد حلِّ. چون بيان اثباتي مقابل نفي لاتسحروا ندارد، نافيين ميشود و حمل مطلق و مقيد نيست.
روایت تَمِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ
روايت سومي كه ميشود به آن تمسك كرد روايت پنجم در اين باب است:
«وَ عَنْ تَمِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الرِّضَا ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ أَمَّا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ- فَكَانَا مَلَكَيْنِ عَلَّمَا النَّاسَ السِّحْرَ لِيَحْتَرِزُوابِهِ سِحْرَ السَّحَرَةِ وَ يُبْطِلُوا بِهِ كَيْدَهُمْ وَ مَا عَلَّمَا أَحَداً مِنْ ذَلِكَ شَيْئاً حَتَّى قَالا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَكَفَرَ قَوْمٌ بِاسْتِعْمَالِهِمْ لِمَا أُمِرُوا بِالاحْتِرَازِ مِنْهُ وَ جَعَلُوا يُفَرِّقُونَ بِمَا تَعَلَّمُوهُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ يَعْنِي يُعَلِّمُهُ[5]»
مدلول روایت
اين روايت هاروت و ماروت را توضيح ميدهد تا اينجا كه قَالا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ، بعد از لَا تَكْفُرْدارد فَكَفَرَ قَوْمٌ، اين كفر چیست؟ فَكَفَرَ قَوْمٌ بِاسْتِعْمَالِهِمْ لِمَا أُمِرُوا بِالاحْتِرَازِ مِنْهُ، يعني سحري كه مأمور بودند از آن دوري گزينند به كار بردند، وَ جَعَلُوا يُفَرِّقُونَ بِمَا تَعَلَّمُوهُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِو آن را وسيلهتفرقه قرار دادند. اين سحر مضر است. وقتي روايت آيه تفسير ميكند استعمال كفر در مقام تفرقه و اضرار به غير است و لذا دليلي ميشود بر اينكه سحر مضر حرام است. اين روايت از جهت سند ضعيف است. تميم بن عبدالله قرشي از مشايخ صدوق است و ترضّي صدوق را دارد. از ايشان كه بگذريم پدرشان و احمد بن علي انصاري توثيقي ندارند و لذا روايت ضعيف است. از نظر دلالت روايت مقيد نيست كه بگويد كه غير از اين جايز است بلکه ميگويد اين جايز نيست. نسبت بين اين روايت با ادله لايفلح الساحر و مطلقات سحر مثل روايت قبلي، نافييناند، نه نافي و مثبِت كه حمل مطلق بر مقيد شود.
نکته مهم
و اما آنچه مهم است خود آيه شريفه 102 سوره بقره است که غير از تفسير لاتكفر كه خيلي اين را بعيد نميدانيم به خود آيه هم بايد مراجعهاي داشته باشيم با اين نگاه در اين فرع و بحثي كه داريم. دليل چهارم خود آيه است. اين مهمتر است چون اين روايات هیچکدام سندي نداشت و اگر هم سندی داشت در حدي كه بتواند مقيِّد باشد نشد. نسبت اين دو روايت با ادله مطلق سحر نافيين بود نه مثبت و نافي كه حمل مطلق شود. روايت اول حل و لاتعقد كه بنا بر احتمال قوي نسبتشان من وجه ميشد كه باز هم نميتوانست مقيِّد باشد. پس اين سه روايت هیچکدام نميتواند مقيد مطلقات باشد، به خاطر اينكه نسبت بين اين روایات و ادله سحر ولو مطلق و مقيد باشد نافيين است، نه نافي و مثبت كه حمل مطلق بر مقيد شود و لذا رواياتي كه بتواند مقيد باشد نداريم.
دلیل چهارم: آیه 102 بقره
و اما دليل چهارم خود آيه است كه ممكن است كسي به آن استشهاد كند كه سحر غير مضر حرام نيست؛ نه به خاطر اين كه ان كفروا، لاتكفر و ياعَلِمُواْ لَمَنِ اشْترَئهُ مَا لَهُ فىِ الاْخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ يعني سحر مضر که بگوييم آيه سحر مضر را حرام ميكند. ميشود به همه اين مواردي كه قبلاً در بحث تفسيري آيه گفتيم استدلال كرد. براي حرمت سحر همه اینها را احتمال ميدهيم منتهي اين طريق نميتواند آيه را مقيد قرار داد. به عبارت ديگر براي اين كه دسته بندي مرتب باشد ممكن است به اين آيه براي حرمت خصوص مضر و جواز غير مضر به دو بيان استدلال كنيم.
بيان اول
اين است كه بگوييم فضاي وتبعوا، ان كفروا، لاتكفر، عَلِمُواْ لَمَنِ اشْترَئهُ مَا لَهُ فىِ الاْخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ، ٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم كه همه مذمت ميكند و مصداقش سحر است، سحر مضر است. يعني قرائن خاصهاي در اينجا وجود دارد مثل وَ مَا هُم بِضَارِّين و يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينْ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه و با اين قرائن داخلي ميگوييم آيه مطلق سحر را نميگويد. اين بيان هماني است كه در روايات هم بود. جواب اين است كه با اين بيان آيه نميتواند مقيد مطلقات شود چرا؟ براي اينكه ميگوييم كه این موارد كه آيه ميگويد سحر نكن، مذمت سحر ميكند ولي لحن آنها نافي اين است که سحر مضر حرام است، ادله مطلق هم ميگويد مطلق سحر نبايد انجام داد. لذا نميتواند مقيد باشد، در اين حيث اگر كسي به آيه استدلال كند نظير استدلال به دو روايت است كه گفتيم حمل مطلق برمقيد نميشود.
بیان دوم
تقرير دوم اين است كه در اينجا آمده است يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلىَ الْمَلَكَينْ بِبَابِلَ هَرُوتَ وَ مَرُوتَ وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ ميخواهيم بگوييم مفهومي وجود دارد وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتىَ يَقُولَا إِنَّمَا نحَنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُر. نميگوييم مقصود ظاهر آيه سحر مضر است، ميگوييم اينجا اين دو ملك از ناحيه خدا آمدند و سحر را به مردم ياد دادند منتها سحري كه در مقام حل باشد و غير مضر. تقرير دوم در اينجا مبتني بر اين دو مقدمه است. مقدمه اول اين است كه دو ملك آمدند و سحر آموختند منتها توصيه كردند كه سحر را در حل به كار ببريد نه در مقام اضرار. مقدمه دوم اين است كه كاري كه ملائكه انجام دادند عرفاً ملازم با اين است كه نوعي از سحر جايز بوده است كه آنها آمدند و ياد دادند. حال آن نوع چيست؟ نوعي است كه براي اضرار و تفرقه نيست بلکه براي حل سحر است. نه اينكه آيه مطابق آن مطلقات فقط لحن نفي داشته باشد و بگويد سحر مضر نكنيد. اگر اين را ميگفت، ميگفتيم كه اين آيه ميگويد سحر مضر را انجام ندهيد. اینها نافي هم هستند. ميگوييم اين يك قدم جلوتر است. يك مدلول ديگر و تقرير ديگر داريم كه ميگويد سحر غير مضر جايز است. آن ميگويد حرام است و اين ميگويد يك قسم آن جايز است. ميشود مثبت و نافي و مقيد. چگونه از آيه استفاده ميكنيم كه يك نوع سحر جايز است؟ براي اينكه ملائكه آمدند و سحر را به مردم ياد دادند و تعليم سحر ملائكه عرفاً ملازم است كه نوعي از سحر جايز است. از آيه به خوبی استفاده ميشود که لزوم بَيِّن عرفي دارد. پس معناي آيه كه ملائكه آمدند و سحر را به مردم ياد دادند اين بوده است كه سحر صحيح و جايزي وجود داشته که اینها آمدند و ياد دادند كه در همان مورد استفاده كنند كه موردش هم ميشود حل سحر يعني سحر غير مضر.
ملازمه عرفی
پس ظاهر نهيهايي كه در آيه نسبت به سحر آمده است اين است كه هر سحری مضر ميشود. بالاتر از اين ملازمه عرفي است بين تعليم ملائكه نسبت به سحر و اينكه سحر فيالجمله جايز بوده است كه آمدند و ياد دادند. فیالجملهاش كجاست؟ قاعدتاً حل سحر است قدر متيقن اين است. ما اينجا بايد قدر متيقن بگيريم كه در مقام حل است و ضرر نميرساند. در مقام حل است چون قدر متيقن لحن با ملازمه را حساب ميكنيم. نميشود بگوييم كه خدا دو ملك را فرستاده است و به مردم سحر ياد داده است ولي هيچ نوع سحري هم جايز نيست. اين عرف نيست. نه اينكه عقلاً نشود، ممكن است آمدهاند که ياد بدهند ولي هيچ سحري هم نكنند. دقت داشته باشيد كه ملازمه عقلي نميگوييم ممكن است كه خدا خيلي كارها را ياد داده است ولي مطلقاً میگوید انجام نده. ممكن است كه ملائكه ياد دادند و ميگويند بدانيد ولي انجام ندهيد. ولي اينجا ملازمه عرفي وجود دارد يعني فضاي آيه فضايي است كه مردم را که در يك شبكه عنكبوتي اين ساحران گرفتار آمده بودند و خدا براي اين كه آنها را نجات بدهد ملائكه را فرستاد كه به آنها ياد بدهند براي اين كه خوشان را نجات بدهند. اين ملازم است با اینکه سحر در مقام حل سحر جايز است، ملازمه عرفي است ملازمه عقلي نيست. اینگونه كه گفته شد اين مقيد ميشود، براي اين كه ادله مطلقات است. البته اين آيه مطلقي ندارد. اين آيه سحر مطلق را نفي نميكند ولي مطلقات ديگري داريم كه ميگويد سحر نكنيد، اين آيه ميگويد سحر در مقام حل جايز است و با ملازمه عرفي، ميشود مثبت و نافي و مقيد.
نتیجه
اين تقرير دوم است بنابراين ما دو تقرير در اينجا براي اختصاص حرمت سحر به سحر مضر عرض كرديم. تقرير اول چيزي بيش از آنچه در روايات بود نيست میگوید كه مقصود از آيه سحر مضر است سحري است كه با عناوين ديگر همراه باشد كه میگوییم اين بعيد نيست؛ اما تقرير دوم ملازمه عرفي بين تعليم ملائكه و جواز سحر وجود دارد نه ملازمه عقلي. آيه ظهور در حرمت سحر مضر دارد و اين دليل نميشود كه مطلقات ديگر را منع كنيم. ما گفتيم قرائني در آيه است كه نهي حرمت سحر، حرمت مطلق سحر نيست. سحر با يك عنوان ديگري است؛ اما در تقرير دوم ميگوييم نه جملهاي در آيه است كه ملازمه دارد و ميگوييم جايز است. جايز كه شد مقيد ميشود نسبت به مطلقات. آيه ميگويد سحر مضر حرام است؛ و ميگويد سحر در مقام حل جايز است اما اگر مضر نباشد و در مقام حل هم نباشد آيه ساکت است. چون ملازمه عرفي كه درست ميكنيم بيان لفظي نيست كه مطلق غير مضر جايز باشد. ميگوييم تعليم سحر ملائكه در اين فضا نمیشود مگر اينكه يك چيزي جايز باشد که قدر متيقن همان سحر در مقام حل است.
اشکال به تقریر دوم
ملزمه عقلی
در تقرير دوم ممكن است كسي اشكال كند و بگويد ملازمه اينجا نيست. براي اينكه ممكن است ياد دادند ولي نبايد اين كار را انجام دهيم. جواب همان است كه در ضمن تقرير گفتيم ما ادعاي ملازمه عقلي نميكنيم كه معناي ياد دادن ملائكه اين است كه ممكن است ياد دهند ولي اصلاً هم نبايد استفاده كنند. آدمهای هوشمند مثل حضرت علي (علیهالسلام)و افراد بزرگ خيلي از دسايس و مكايد را بلدند ولي انجام نميدهند. اين هم ممكن است از اين قبيل باشد، ميگوييم اين را قبول داريم ولی ملازمه عقلي نيست بلکه ملازمه عرفي است. يعني اگر سياق آيات و فضا و شأن نزول را ببينيم كه در روايات هم هست ميگوييم كه اين ملائكه آمدند كه راه نجاتي به آنها ياد دهند و اين نميشود مگر اين كه جايي از سحر كه حداقل حل سحر است جايز باشد. اين ملازمه عقلي را قبول نداريم ولي ملازمه عرفي است.
شرايع سابقه
مناقشه دوم که ممكن است كسي داشته باشد و مرحوم آقاي تبريزي هم اين را گفتهاند مربوط به شرايع سابقه است که نسخ شده است. جواب اين است كه نقل اين قصه بدون اين كه هيچ تعليقي به آن داده شود به معناي تأييد است. ما بارها گفتهايم كه ظهور وقايع و حوادثي كه در قرآن از امم سابقه نقل ميشود اين است كه در اين امت هم اين حكم و قاعده باقي است يعني ذكر آن بدون اينكه نفي شود يا تغييري در آن ايجاد شود يعني تأييد آن. روايتي هم نداريم كه بگويد اين مربوط به شرايع سابقه است و نسخ شده است. نقل قصص پيشين و داستانهای انبياء گذشته در قرآن كريم وقتي جز قرآن ميشود يعني جز شريعت اسلام شده است.
نسخ آیه
مناقشه سوم تعبير عجيبي است كه در كلام مرحوم آقاي تبريزي است كه ميگويد اين آيه نسخ شده است به مطلقاتي كه در روايات است. پس سحر جايز نيست يا دست از اين ظهور برداريم به خاطر مطلقات. خيلي عجيب است براي اينكه اين مقيد است و آنها مطلق. پس جمعش اين است كه بگوييم جايز نيست الا در اينجا. خود قرآن هم مطلقاتي دارد. اينكه بگوييم با آن مطلقات از مفهوم آيه دست برميداريم، چه وجهي دارد؟ مطلق و مقيد هم كه بارها گفته شده است اختصاص به اين ندارد كه مطلقش قرآن باشد مقيدش روايات. ما گاهي مطلقات در روايت داريم كه مقيدش در قرآن است. مطلق و مقيد ممكن است با هم بيايند يا قبل يا بعد بيايند. اینها هيچ ضرري نميرسانند. در خود قرآن هم مطلقات داريم. قرآن ميگويد لا يفلح الساحر اين هم ميشود مقيد. بنابراين اين دو سه مناقشه به اين وارد نيست. به نظر ميآيد كه ما از روايات نميتوانيم جواز سحر در مقام حل را استفاده كنيم.
جمع بندی
اگر جمعبندي بحث اين آيه را داشته باشيم با اين ملاحظهاي كه امروز داشتيم، اين آيه شريفه را جزء ادله حرمت سحر به نحو مطلق به حساب نياورديم. چون ميگوييم سحر خاصي را با توجه به آنچه در روايات آمده است و در خود آيه هست نفي ميكند نه مطلق سحر را؛ و دوم اينكه در آيه ملازمهاي است كه ميگويد سحر در مقام حل، در جايي كه نيازي باشد جايز است و اين مقيد مطلقات ميشود. بنابراين تا اينجا ميگوييم سحر براي حل در مقام ضرورت جايز است.