بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع:فقه / اجتهاد و تقلید / مسئله تقلید

ادله ناهیه از عمل به ظن

بیان شد که پس از ادله جواز حجیت فتوا و جواز تقلید، در نقطه مقابل ادله ای اقامه شده که اولین آن‌ها آیات ناهیه از عمل به ظن است. به‌عنوان نمونه در جلسه گذشته دو آیه ذکر شد یکی از سوره یونس و اسراء. در برخی از آیات همانند تعبیرهای گذشته دارد و برخی دیگر در سوره انعام و موارد دیگر حالت عتاب دارد. لذا لحن‌ها متفاوت است؛ گاهی خطابی و گاهی نهی‌ای و ...است.

نوعیت خطاب در آیات ناهیه

اگر دلالت آیات بر اصل مسئله و اطلاق آن‌ها را بپذیریم هم بر بحث خبر واحد که امر ظنی است و هم بحث فتوا انطباق پیدا می‌کند. البته در جلسه گذشته اشاره کردیم که از لحاظ انطباق آیه در اینجا دو نکته است که فتوا برای عامی علی الاغلب مفید ظن است و خود فتوا نیز غالباً متکی بر دلالات ظنیه است اما این جهت دوم به خود مجتهد نیز برمی‌گردد که خود داستان دیگری دارد. نهی‌ها در اینجا نهی مولوی نفسی نیست یا اگر مولوی باشد نهی و حرام نفسی نیست. بلکه نهی طریقی یا ارشاد به عدم حجیت است.

البته ما راجع به ارشادی و طریقی بحث‌هایی داشتیم که در مقام اول گفتیم و همان بیانات در اینجا باید پیاده شود که اگر فرصت بود نیز در ادامه ذکر خواهیم کرد. لذا ای‌ات بیان شده ظهور در نفی حجیت دارند. مضاف بر اینکه در بعضی این آیات همین مطلب اصلی مورد تأکید قرار گرفته است که عدم بی‌نیازی کردن ظن از حق، این بیان گزاره‌ای توصیفی است و امر و عتابی در آن وجود ندارد.

اجوبه از استدلال فوق

در مقام پاسخ به این دلیل که این مباحث عمدتاً در شروح و کفایه در بحث خبر واحد ذکر شده است و تقریباً همان مباحث در اینجا ذکر می‌شود. در اینجا اجوبه ای وجود دارد؛

جواب اول

جواب اول از حضرت امام (ره) است که از نظر تاریخی امام آن را پروبال داده‌اند و ظاهراً در کلام شیخ نیز هست و امروز از باب تبرک و تیمن ابتدا از کلام ایشان شروع می‌کنیم. البته در اینجا بحث‌ها را به‌صورت گذرا ذکر می‌کنم و تفصیل بحث را در بحث خبر واحد ذکر خواهم کرد. جواب ایشان این است که؛

تشریح پاسخ فوق

مفهوم‌شناسی علم

علم در آیه دوم مورد بحث که به دنبال آنچه علم نداری نرو، یعنی چه؟ با مفهوم‌شناسی علم ایشان نیم‌نگاهی نیز به مفهوم ظن می‌اندازند. توضیح مسئله این است که علم مشترک لفظی است و مفاهیم متعددی با این کلمه اراده می‌شود. یک نوع مشترک لفظی در علم است که آقای مصباح در آموزش فلسفه دارد که آن‌ها مسیر خاص خود را دارد و عمدتاً درست است. اما در بحث اصولی گاهی علم در برابر ظن و شک و وهم قرار دارد که مورد بحث ماست.

یعنی به معنای فلسفی به کار می‌رود؛ اذعانی که در آن هیچ احتمال خلاف نیست. خود این نیز دو قسم است؛ علم برهانی و نوعی دیگر. علم معنای دومی دارد که مقداری عرفی‌تر است و شامل اطمینان نیز می‌شود یعنی در جایی که احتمال خلاف آن قدر ضعیف است که در محاسبات عرفی به نظر نمی‌آید و علم صد درصد. خیلی اوقات در استعمالات عرفی علم معنای اخیر را به خود می‌گیرد. در این معنا ظنون به نحو مطلق خارج از علم است؛ ظنونی که عقلا به آن اعتبار می‌دهند و در بین آن‌ها رایج است و چه ظنونی که اعتبار ندارد.

معنی حجیت برای علم

اما معنای سومی برای علم است که به معنی حجتی گرفته شود که نگاهی به واقع دارد. به این معنی دایره علم از اذعان کامل شروع شده، حالت اطمینان را نیز دربر می‌گیرد و ظنون معتبره را دربر می‌گیرد. هرچند این ظنون اخیر دارای احتمال خلاف است اما عقلا و یا شارع به دلیلی آن را حجیت بخشیده است که همان امارات است.

معنای چهارمی را نیز می‌شود فرض کرد که علم دایره اوسعی داشته باشد و اصول عملیه را نیز در برگیرد. البته این احتمال چندان استعمالی ندارد و ظاهراً مراد حضرت امام نیز این مورد نیست. حضرت امام می‌فرمایند که (با تقریر ما)؛ علم در اینجا معنای سوم است. لذا مقصود از علم حجت است. البته به معنای چهارم نیز نیست که مشکلاتی را تولید می‌کند. پس بدون حجت عمل کردن ممنوع است و آیه می‌گوید دنبال آنچه حجتی بر آن ندارید نروید. بینه، ما یبین یا علم که در قرآن کریم و روایات به کار رفته است، به همین معناست.

جمع‌بندی

امام نیز این روایت را آورده‌اند که؛

«نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِی، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَفْتَی بِغَیرِ عِلْمٍ لَعَنَتْهُ مَلَائِکةُ السَّمَاءِ وَ مَلَائِکةُ الْأَرْضِ.»[1]

معلوم است که جایی را شامل می‌شود که فرد بدون حجت حرفی را می‌زند. آن‌وقت وقتی حجت در آن نیست همین‌که عقلا آن را معتبر می‌دانند و شارع آن را نهی نکرده است دلیلی که می‌گوید این حجت است حکومت ندارد بلکه وارد بر دلیل است و از محدوده نهی‌ای خارج می‌شود. برخی مثل قطع خروج آن‌ها تخصصاً است و سایر موارد چون نیاز به تعبد دارد، ورود خواهد بود.

اصطلاحات در ظن

در نقطه مقابل ظن نیز یعنی آنچه حجت نیست. ظن نیز دارای چند اصطلاح است؛

گاهی ظن به معنای قرآن است؛«الَّذینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیهِ راجِعُون»[2]

 

یک اصطلاح ظن این است که حالات روان‌شناختی مقابل قطع را دربر می‌گیرد. اصطلاح سوم ظن در مقابل قطع و اطمینان است، یعنی احتمال راجحی است ولی به مرحله اطمینان نرسیده است. احتمال چهارم معنای ظن در مقابل حجت است. یعنی احتمال راجحی که حجت نیست نه مطلق احتمال راجح. بنابراین مجموع این آیات دو مفهوم کلیدی علم و ظن است که دارای مصطلحات گوناگونی است و طبق نظر ما مقصود از علم حجت و مقصود از غیر علم لاحجة است.

لذا باید در این دو مفهوم به سراغ تبادرات عرفی رفت و به دنبال معانی فلسفی نبود. ما این بیان را قبول داریم با این نکته که در نقطه مقابل معانی دیگری داریم که در شریعت استعمال شده است و در برخی موارد است که علم به معنای اول و دوم استعمال شده است. ولی به نظر می‌رسد اگر همراه امام نشویم، لااقل احتمال دارد و مشترک لفظی است که باوجوداین احتمال، استدلال به آیات تام نخواهد شد، چراکه احتمال دارد در آیات مقصود از علم، حجة است. اما در موردی ممکن است که در جاهایی قرینه وجود داشته باشد، مثلاً ممکن است گفته شود که ظن در اعتقادات را نمی‌شود اتباع نمود.

نتیجه‌گیری

این را گفته‌ایم که اگر در مشترک لفظی متبایین باشد نمی‌شود به هیچ طرف اخذ نمود اما در مورد اقل و اکثر اجمال پیدا خواهد شد ولی به مورد اکثر نمی‌شود اخذ نمود، در اینجا نیز قطعاً آنچه غیر حجت است در اینجا نفی می‌شود، اما سایر موارد مورد شک هستند که نمی‌شود آن‌ها را داخل نمود. این فرمایش حضرت امام است که فرمایش وجیهی است که در نهایت مجمل خواهد شد و در این فرض نمی‌تواند مورد استدلال قرار گیرد.


[1]بحار الأنوار (ط - بیروت) / ج 2 / 122 / باب 16 النهی عن القول بغیر علم و الإفتاء بالرأی و بیان شرائطه ..... ص: 111

[2]البقرة / 46


بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع:فقه / اجتهاد و تقلید / مسئله تقلید

ادله عدم حجیت فتوا

گفته شد که در نقطه مقابل ادله حجیت فتوا، ادله ای اقامه شده برای عدم حجیت و اولین دلیل که می‌تواند رادع از سیره عقلا در مسائل شرعی باشد، آیات رادعه است که مجموع ده آیه با لحن‌های مختلف نهی از اتباع ظن می‌کند و اطلاق دارد و شامل فتوای مجتهد می‌شود همان‌طور که در خبر واحد گفته شده که اطلاقش شامل خبر واحد می‌شود.

پاسخ‌ها از دلیل فوق

پاسخ اول

پاسخ از این استدلال به وجوهی داده شده که وجه اول در کلام حضرت امام بود؛ در آنجا علم و ظن را معنا می‌نمود و از آن اصطلاح اولیه‌ای که به ذهن می‌آید به معنای عام‌تری تغییر می‌داد که شامل بحث ما نمی‌شد. ما نیز گفتیم اگر آن تعین نداشته باشد، احتمال آن با احتمال اول هم‌وزنی دارد و در این صورت آن استدلال نمی‌تواند تام شود.

پاسخ دوم

وجه دومی که در فرمایش برخی بزرگان مثل آقای خویی آمده این است که علم را به معنای خود و معنای اول؛ قطع یا حداکثر اطمینان (قطع عرفی) می‌گیریم و ظن نیز یعنی مقابل همین علم. لذا در این تعریف ظنون معتبره در تعریف علم داخل نخواهد بود؛ یعنی علم را به آنچه شاید اولین بار به ذهن بیاید حمل می‌کنیم؛ اما نکته‌ای که در این جواب مورد توجه قرار می‌گیرد این است که؛

علم داشتن به یک موضوع به دو نحو است؛ گاهی علم مستقیم است و به خود آنچه می‌خواهد باور کند و بدان عمل کند، به خود آن علم پیدا کند. گاهی نیز به خود آن علم ندارد ولی آنچه بدان انقیاد پیدا می‌کند به چیزی برمی‌گردد که مستند آن علم است. گاهی است که خبر متواتری آمده است مثل حدیث ثقلین و گاهی خبر واحد است و مقطوع نیست اما حجیت خبر دلیل قطعی دارد؛ در اینجا اطمینان به آن مضمون و امکان تن دادن به آن پیدا می‌شود به دلیل اینکه مستند حجیت آن مقطوع است.

در صورت اول امر روشن است که انسان از علم تبعیت می‌کند. در صورت دوم نیز به نحوی تبعیت از علم خواهد بود. این مقدمه مسئله است. ظاهر آیه لاتقف در ابتدا، این است که اگر معلوم است می‌شود آن را پذیرفت و الا فلا؛ اما در این جواب آیه برای ارشاد به ظن و علم نشده است بلکه حکمی عقلی است که به دنبال آنچه به علم منتهی نمی‌شود نروید. آیات عدم غنای ظن از حق، یعنی ظنونی که به علم منتهی نمی‌شود را پیگیری نکن. اگر کسی این وجه را بپذیرد بدون تصرف در معنای علم و ظن نتیجه جواب اول حاصل خواهد شد.

طبعاً اعتبار فتوا و خبر واحد به علم منتهی می‌شود. این وجه برخلاف وجه قبل خیلی نمی‌شود راحت آن را پذیرفت چراکه ظهور آیه لاتقف این است که نهی از متابعت تعلق گرفته به آنچه علم به آن نداری. ولو اینکه مستند آن حجیتش معلوم باشد، لذا احتمال و قول داده شده خلاف ظاهر است. عامی اگر توجه دقیق کند به امر متبع نگاه می‌کند و نظری به بازگشت آن به علم ندارد. آیه عدم غنای ظن از حق نیز همین است. ثانیاً گفته شده که ظهور آیه‌های گذشته این است که خطاب مولوی باشد بلکه ارشاد به حکمی وضعی و عدم اعتبار مطلق ظن است، در این صورت معنای آیه این است که اگر مستندی دارد نیز کفایت نمی‌کند. البته اینجا مستلزم دوری می‌شود که در کلام صاحب کفایه است و آن را جلوتر عرض می‌کنیم.

مبنای پاسخ فوق

اگر کسی در اینجا باز بگوید درست است که این احتمال ظهور ندارد اما چون این احتمال مطرح است استدلال تام نخواهد شد که به نظر ما در اینجا برخلاف مورد سابق این احتمال چندان معتنابه نیست. مبنای این جواب دوم این است که حکم موجود در آیه حکمی ارشادی به عدم متابعت از غیرمعلوم است. مبنای نفی این استدلال نیز این است که ظهور آیه نفی حجیت غیر ظن است و اطلاق دارد، بعید نیست مورد دوم صحیح باشد که در این صورت جواب صحیح نخواهد بود. این جوابی است که در کلام آقای خویی و شاید مرحوم شهید صدر نیز ذکر شده است.

پاسخ سوم

جواب سوم در کلام آقای خویی آمده و در کلمات دیگران در زمان قبل بوده است و در محاضرات در بحث خبر واحد ذکر شده است که علم و ظن به همان معنای متعارف اول است اما دلیل حجیت خبر یا فتوا حاکم بر آیه است به این بیان که آیه می‌فرماید غیر علم و ظنون حجت نیستند؛ یعنی امری که مقطوع و مطمئن به نیست، حجیت ندارد؛ اما دلیل فتوا یا اماره می‌گوید این علم است، کلام امام که؛

«فَمَا أَدَّی إِلَیک عَنِّی فَعَنِّی یؤَدِّی»[1]

؛ یعنی اینکه او دارد کلام ما را می‌گوید؛ و همان‌طور که دلیلی می‌تواند تخصیص بخورد می‌تواند محکوم شود.

تشریح استدلال فوق

لاتکرم الفاسق، دلیلی است که به دو نحو می‌تواند دایره آن ضیف شود؛ اکرم العالم الفاسق و همین‌طور می‌تواند دلیلی تعبدی وارد شود که العالم لیس بفاسق؛ در مورد اول تخصیص است و در مورد دوم حکومت است. در همین اخبار حجیت فتوا ممکن است گفته شود که در اینجا اماره جاری علم نشسته است و مفاد آن نیز تعبداً معلوم خواهد بود. آیه می‌فرمود غیر معلوم را اخذ نکن، اما چون خبر ثقه معلوم می‌شود تعبداً از آن خارج می‌شود. آیات دیگر نیز به همین صورت است و ظاهر آیات به معنای خود است اما وقتی دلیل حجیت دیده می‌شود تعمیم و تخصیصی رخ می‌دهد.

مناقشه در استدلال فوق

این جواب مورد چند مناقشه قرار گرفته است؛

یک مناقشه کبروی و مبنایی است که جعل حجیت در امارات، اختلاف است که معنی حجیت چیست؟ این بحث مترتب بر این است که حجیت برای فتوا یعنی اینکه آن نازل منزله علم شود. اگر این مبنا باشد حکومت درست خواهد شد؛ اما اگر کسی این مبنا را نپذیرد مثلاً بگوید به معنی معذریت و منجزیت است، همچنان که در کفایه و در رسائل نیز برخی دیگر از معانی آن ذکر شده بود. اگر کسی مبنای کاشفیت در امارات را نپذیرد طبعاً حکومت درست نخواهد شد.

مناقشه دوم این است که حکومت در جای است که حاکم و محکوم در لسان جاعل واحد قرار بگیرد. الصلاة مشروطة بالطهارة و همین گوینده بگوید الصلاة طواف؛ اما اگر دو متکلم سخن بگویند کما نحن فیه درست نخواهد شد. در اینجا محکوم در لسان شارع ذکر شده است که در آیه شریفه ذکر شده است؛ اما محکوم سیره عقلا است و چندان معقول نیست که گفته شود سیره عقلا آیه را تفسیر می‌کند. چراکه در کلمات شیخ نیز بود که دلیل حاکم مفسر محکوم است.

پاسخ از مناقشات فوق

این اشکال جوابش روشن است که؛

کبرای استدلال که باید دلیل حاکم و محکوم از فردی واحد باشد را عجالتاً می‌پذیریم؛ اما سیره مورد امضاء شارع را می‌گوییم که حاکم است. لذا وقتی حرف شارع شد می‌تواند مفسر شود. ثانیاً ما ادله لفظی و روایاتی نیز داشتیم که در ابواب صفات قاضی بود که امام ارجاع می‌داد و در مجموعه آن‌ها تعبدی شرعی بود و شارع از موضع تشریع ارجاع می‌دهد که آن‌ها حداقل می‌تواند حاکم شود.

تعدد مطلوب در مستحبات

بعید نیست که ادعیه و اذکار و دستوراتی که در مواقع خاص داده می‌شود، مسانختی با آن ایام دارد؛ یعنی بین دعا سحر یا شب جمعه با حقایق موجود در عالم مسانخت‌هایی دارد. مرحوم صاحب کفایه این احتمال را داده است که ممکن است کسی در خیلی از مستحبات قائل به تعدد مطلوب شود و معنی آن، این است که برداشتن ترکیب در عبادت اگر به هم بخورد، از مطلوبیت خواهد افتاد و دلیلی برای مطلوبیت بقیه آن نداریم. در عبادات و امور توقیفی بدین صورت است.

اما در مستحبات گفته شده که تعدد مطلوب است یعنی زیارت عاشورا با آن‌ها صلوات و لعن‌ها دارای مطلوبیتی به کله است اما اگر اجزاء آن نیز جابه‌جا شود باز مطلوبیت خواهد بود. درستی یا عدم درستی این بیان جای خود است؛ اما علی‌ای‌حال، این کل، حتماً یا زمان و مکان ربطی دارد و بعید نیست چیزهایی که در ماه شعبان نقل شده نیز به همین صورت باشد. صلوات‌ها و مناجات‌های ماه شعبان از تحفه‌های این ماه است که نقل شده است.

صلوات و مناجات شعبانیه

تفاوتی که این صلوات و مناجات دارند، این است که آن مناجات بیشتر بر اساس توحید است و این صلوات بیشتر بر مدار ولایت و نبوت و امامت می‌چرخد که این‌ها یکدیگر در تکمیل می‌کنند. بر این صلوات درود می‌فرستیم و اوصاف متعددی برای ائمه ذکر شده و اشاره‌ای به نورانیت ماه شعبان شده است.

صفات امام در این دعا

مجموعه منسجم امامت

در این اوصاف اوصافی است قطعی که اختصاص به این صلوات ندارد و با صد بیان در روایات آمده است؛ هریک از این صفات به گوشه‌ای از بحث امامت اشاره دارد. اولین صفت؛ «شَجَرةِ النُبوةِ...»[2]، اشاره به منظومه امامت است که کلهم نور واحداند و ادامه نبوت‌اند و به تعبیر بزرگی گویا ما در قبال ائمه اطهار تا امام عصر (ع) با یک نفر مواجه هستیم. این از اصول اساسی فقه و مذهب ماست و تخصیص و ورود و حکومت در کلام ایشان مثل این امور در کلام متکلم واحد است.

لذا این، شاخ و برگی است که ریشه در نبوت دارد. لذا ما در اینجا می‌گوییم این خط واحدی است که از آدم شروع شده و به خاتم اوصیاء می‌رسد؛ این جریانی واحد و منسجم است که در آن فتوری راه ندارد و اهل‌بیت در نقطه‌ای محوری قرار دارند. پس نگاه ما در این صلوات این است که آن خاندان کلهم نور واحد هستند.

کشتی نجات اهل‌بیت

نکته بعدی در درود بعدی؛«الفُلکِ الجارِیةِ»[3] است که نقش این محور چیست؟

اگر کسی به دیده باطن به عالم نگاه کند، این عالم طوفان و موج‌هایی است که انسان‌ها را در خود فرومی‌برد؛ این تلاطم، تلاطم هواهای نفس و ضلالات است. این خاندان همان‌طور که در مورد امام حسین (ع) نیز ذکر شده است، کشتی است که می‌تواند عقاید انسان و نظام فکری او را حفظ کند. این خاندان شجره‌اند یعنی یکی و منسجم هستند و فلک‌اند یعنی اینکه ماورای این فلک همه طوفان و ضلالت است.

پناهگاه بودن امام

صفات بعد این است که؛ «الکَهفُ الحَصینُ ...»[4] که این عبارات همه یک چیز است و کهف هستند در بیابانی که بی‌آب‌وعلف است و گرگ حمله می‌کند و از سرما و گرما پناهی نیست و دنیا بیابان لم‌یزرعی است که تنها کهف در آن ایشان هستند؛ بنابراین اگر دنیا از حیث طوفان‌زدگی دیده شود ایشان فلک و اگر از دید بیابان دیده شود کهف خواهند بود.

در مناجات شعبانیه امام کندوکاو درون را برای سیری توحیدی نشان می‌دهد. در اینجا در محورهای بعدی به کمیت این صلوات و نقش آن اشاره دارد. نقش صلوات در جای خود باشد که در روایات دیده‌ام و جمع‌آوری کرده‌ام.در ادامه دعا نیز به صفت طهارت باطنی امام و سایر خصوصیات اشاره شده است.


[1]الکافی (ط - الإسلامیة) / ج 1 / 330 / باب فی تسمیة من رآه ع ... ص: 329

[2]صلوات شعبانیه

[3]همان

[4]همان


بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع:فقه / اجتهاد و تقلید / مسئله تقلید

ادله جواز تقلید

ادله جواز تقلید یا حجیت فتوا را ملاحظه کردید. اعم از دلیل عقل، سیره، آیات و روایات. این ادله عمدتاً بررسی شد و پرونده این بحث را می‌بندیم. به سراغ برخی ادله می‌رویم که در نقطه مقابل قرار دارد و عدم جواز تقلید و عدم حجیت فتوا را افاده می‌دهد. در تاریخ ما نیز سابقه دارد که فی الجمله قولی به عدم جواز تقلید باشد.

قائلین به عدم جواز تقلید

در همین موسوعه هم به برخی متقدمین نسبت داده شده که برخی از آن‌ها قائل بودند تقلید جائز نیست و هم به نحو بارز در دوره اخباریون شکل گرفت که از ارکان نظریه‌های آن‌ها این عدم جواز بود.

طبق برخی نقل‌ها گفته شده که ملاصدرا نیز همین نظر را داشته است. البته در صورتی است که علم و اطمینان نباشد. یعنی این نظر بر فرض این است که علمی و اطمینانی وجود ندارد که این عدم حجیت در اینجا، از نتیجه عدم جواز تقلید به دست خواهد آمد. گاهی برای این نظر که جائز است ادعای اجماع نیز شده است.

مستند نظریه عدم جواز

باید دید مستند نظریه مقابل چیست؟ در اینجا اولاً به گروهی از آیات شریفه استدلال شده که مفید عدم حجیت ظن است؛ این بحث در کفایه نیز بود که در بحث حجیت خبر واحد، ادله ای در نقطه مقابل؛ یعنی عدم حجیت خبر واحد وجود داشت که یکی از آن‌ها این آیات بود. اطلاق این آیات قول مجتهد را نیز دربرمی گیرد چراکه قول مجتهد نیز نوعی ظن است. قول او از دو جهت می‌تواند ظنی باشد؛ عامی وقتی مراجعه به قول فقیه می‌کند، از قول او علم پیدا حاصل نمی‌شود.

از جهت دیگر عامی می‌داند که خود آن فتوا نیز برای آن فقیه ظنی است و او بر اساس اصولی عقلایی و ظنی در بسیاری از موارد نظر می‌دهد. اما در جایی که قطعی باشد تقلید نخواهد بود و از بحث خارج است.

از جمله آن آیات، موارد زیر است؛

آیات ناهیه از عمل به ظن

سیاق این آیات گفتگویی است که درباره خداوند مطرح می‌شود؛«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یهْدی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدی فَما لَکمْ کیفَ تَحْکمُون وَ ما یتَّبِعُ أَکثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یفْعَلُون»[1]

در اینجا اول می‌فرماید که مشرکین در مسیر ظنون حرکت می‌کنند و کبرای کلی بحث این است که ظن از واقع به‌هیچ‌وجه بی‌نیاز نمی‌کند. این جمله خبریه ای است که در مقام نفی حجیت ظن است. یعنی راه درست به وصول به‌واقع ندارد.

باز آیه دیگری نیز وجود دارد که؛

این آیه در سیاق مجموعه‌ای از نواهی خطاب به مسلمین و نبی خدا (ص) است؛

«وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کلُّ أُولئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا»[2]

؛ در اینجا واژه ظن برخلاف آیات دیگر نیست بلکه اینجا عدم علم ذکر شده است. نسبت این گروه از آیات این است که عدم علم در اینجا اگر به معنای مطلق باشد و ظن احتمال راجح باشد در آن زمان این اخص از آن خواهد بود. اما اگر ظن معنای عامی داشته باشد که مطلق غیر علم باشد این مورد را دربرمی گیرد. کما اینکه گاهی به معنای مطلق غیر علم نیز وارد شده است. اما بنا بر احتمال دیگر ممکن است مساوی با علم باشد.

همان‌طور که عدم علم در اینجا ممکن است مطلق عدم علم باشد و ممکن است که گفته شود در اینجا منظور ظن است و موارد مرجوح را در برنمی‌گیرد.

احتمالات در معنای تقف

در خصوص این آیه دوم برخی بزرگان نکته‌ای گفته‌اند که آقای شاهرودی در تقریرات شهید صدر دارند؛

عدم علم در این آیه شریفه مشتمل بر تقف است که از قفا یقف می‌آید، این ماده دارای دو معنا در لغت است؛ یک معنای آن، همان متابعت و پیروی است؛ قفا اثره؛ یعنی دنبال او حرکت کرد. عمدتاً این ماده در کلمات مفسرین بر همین معنا حمل شده است و ابتدائاً نیز همین به ذهن می‌آید. در این صورت این آیه در زمره ادله نفی از عمل به ظن قرار می‌گیرد. اما ایشان می‌فرماید در اینجا احتمال دومی وجود دارد که معتنابه است. آن احتمال دوم این است که قفا به معنی بهتان و تهمت باشد.

چنین معنایی نیز برای این معنا در لغت ذکر شده است. قفاه؛ یعنی افتری علیه. در این صورت بحث عوض خواهد شد. ایشان می‌فرمایند در اینجا معنای دوم مقصود است. یعنی چیزی را که نمی‌دانی را به دیگری نسبت نده. بعد از آن گفته‌اند که ذیل آیه شاهد بر این معناست؛ «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کلُّ أُولئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا» که آیه می‌خواهد بفرماید چشم، گوش و قلب شما در قبال کارهایشان مورد سؤال قرار می‌گیرند.

در تکمیل بیان ایشان می‌توان گفت که اگر نگوییم احتمال دوم معین است، حداقل معین است و این ماده مشترک لفظی خواهد شد و با وجود اجمال نمی‌شود به آن تمسک کرد. لذا این آیه از زمره ادله خارج خواهد شد.

اتخاذ مبنا

این فرمایش خیلی بعید است و قابل جواب است به دو جواب؛

اجوبه از استدلال فوق

جواب اول

یک جواب این است که در آیه شریفه، ظهور اولیه قفا در همان متابعت است و معنای دیگر آن چندان ظهوری ندارد. غالب مفسرین همین را استفاده کرده‌اند و متبادر به ذهن آن‌ها بوده است. شاهد آن این است که این آیه همگن جمع زیادی از آیات است که متابعت از ظن را منع کرده است. و آیه ذیلان نیز بر هر دو معنا صادق است. بدین‌صورت که دنبال ظنون حرکت نکن، چراکه تمامی اجزاء تو روز قیامت باید پاسخگو باشند. لذا این استدلال لازم اعم است.

جواب دوم

جواب دومی که در اینجا می‌توان داد این است که اگر این آیه را به معنای شما بگیریم، القاء خصوصیت این آیه بسیار روان و روشن است. یعنی اگر آیه‌ای دیگر در قرآن نبود و تنها این آیه بود که چیزی را که نمی‌دانی به دیگری نسبت نده، ارتکاز ما القاء خصوصیت می‌کرد که غیر علم را نمی‌توان مورد اعتناء قرار داد. عرف این‌گونه القاء خصوصیت می‌کند که چون فرد به قطع نرسیده است نمی‌تواند مورد عمل باشد. ثالثاً اینکه شاید بیان ایشان در تقلید نیز همین معنای دوم اخذ شود و بدون القای خصوصیت بر بحث تقلید نیز منطبق باشد.

چراکه پیروی عامی بر اساس این است که می‌گوید مجتهد گفته و آن نیز حکم خداست و به سبب آن همین را دنبال می‌کند کما اینکه در معالم بود. بنابراین در تقلید نوعی نسبت دادن به خدا وجود دارد. اما ممکن است کسی بگوید که در تقلید لزومی بر این نسبت به خدا جهت عمل وجود ندارد، چراکه ممکن است اعتقاد نداشته باشد ولی عمل کند.

پاسخ از مناقشه اخیر

جواب این اشکال است که نهی از نسبت در اینجا اعم از نسبت در اعتقاد و عمل است. و نسبت دادن اعم از نسبت جزمی و اعتقادی و در عمل است. در مثل عبادات نیز این نسبت دادن قوی‌تر است، برخلاف توصلیات. لذا ظهور این آیه این است که اتباع اثر نکن. البته اگر این آیه نیز نباشد آیات دیگر است که ما را از عمل به ظنون نهی می‌کند و از جمله آن عمل به فتوای فقیه است. اگر بخواهید اقوال را در اینجا ببینید در باب خبر واحد آمده است. اینجا از همان مواردی است که صاحب کفایه در آن ادعای دور را مطرح کرده است که جلوتر به آن خواهیم پرداخت.


[1]یونس/ 36 و 35

[2]الإسراء / 36


بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره

بحث ما در طایفه اول از روایاتی بود که برای حجیت فتوا مورد استدلال قرار گرفته بود، این طایفه گروهی از روایاتی بود که برای آنها ائمه طاهرین (ع) کسانی از اصحاب را امر کرده بودند که برای دیگران فتوا بدهند. و این به دلالت التزامی یا دلالت اقتضاء، حجیت فتوا را برای عوام و ناآگاهان به شریعت افاده می‌کرد.

این استدلال محل مناقشه قرار گرفته بود که چهار مورد از مناقشات ذکر شد که مناقشه سوم و چهارم جواب داده شد و مناقشه اول و دوم هم طرح شد و جوابهای مناقشات نیز ارائه شده و با تردیدی عبور کردیم.

ادامه مناقشات

مناقشه پنجم

آخرین مناقشه از این قرار است که باید دید آیا این روایات مفید وجوب فتوا هستند یا جواز فتوا؟

بررسی دو حالت

اگر این روایات افاده وجوب فتوا بکنند، شاید این استدلال تمام باشد؛ چرا که امر الزامی به اینکه «شما فتوا بدهید» یک نوع تلازم یا دلالت اقتضاء دارد بر اینکه این فتوا برای دیگران حجت بوده و محل نیاز آنها است و باید به آن مراجعه کنند.

اما اگر این روایات مفید الزام و ایجاب نباشد و فقط رجحان و جوازی را افاده کند از حالت ملازمه خارج شده و اینگونه گفته شده است که اینها بیش از رجحان و جواز را افاده نمی‌کند.

توضیح مناقشه

این روایاتی که یکی از آنها خطاب به ابان ابن تغلب بود و یکی از آنها خطاب به معاذ ابن مسلم بود و... وقتی که القاء خصوصیت بشود، روایت خطاب به کسانی که واجد شرایط هستند، می‌گوید که فتوا بدهید و نظر خودتان را در معارف و احکام بیان بکنید، در اینجا دو احتمال به وجود می‌آید:

1) این روایات حمل گردند بر همین ظاهر امری که در اینها وارد شده است که امر هم ظهور در وجوب دارد: «إجلس فی المسجد و أفتی الناس» یا «واجلس العصرین و أفتی الناس» و یا موارد دیگری از همین قبیل که مشتمل بر امر است، مفید وجوب است.

البته همه این ادله مشتمل بر امر نیست، مثلاً روایت معتبره معاذ ابن مسلم که در قبل گفته شد، امام سؤال می‌کنند اینگونه شنیدم و او هم در پاسخ می‌گوید که بله من می‌نشینم و اینگونه جواب می‌دهم و در نهایت امام تقریر می‌کنند و می‌فرمایند «إنی أصنع هکذا» که در واقع حضرت عملکرد معاذ ابن مسلم را تأیید می‌کنند، این تقریر افاده وجوب نمی‌کند. بر خلاف امر و فرمان که مفید وجوب است، این تقریر اعم از وجوب است، حداکثر می‌توان گفت که روایت معاذ ابن مسلم افاده رجحان می‌کند. مثل سیره است که وقتی گفته می‌شود که امام اینگونه عمل می‌کند و یا امام آنچنان انجام می‌دهد، افاده وجوب نمی‌کند مگر با وجود قرائن، لذا گفته می‌شود که فعل مطابق با سیره، مفید جواز است که قدر متیقّن جواز همان جواز به معنای خاص است. اگر از جواز بخواهیم بالاتر بیاییم نیاز به قرائن ویژه داریم. این قانون در سیره است که عیناً در تقریر معصوم هم وجود دارد. اولین استفاده‌ای که از تقریر می‌شود جواز عمل است، اما اگر بخواهیم تقریر را مفید رجحان و استحباب بدانیم، دلیل و قرینه مضاعف می‌خواهد و اگر بخواهیم از این بالاتر رفته و بگوییم این سیره معصوم یا عمل دیگران که معصوم آن را تقریر کرده است، مفید وجوب و الزام است، قرائن بیشتر و جدی‌تری را می‌طلبد. لذا مسأله‌ای مثل روایت معاذ ابن مسلم حداکثر این است که مفید رجحان است.

نکته

البته در پایان این روایت هم حضرت می‌فرمایند: «إصنع ...» که اگر این چنین باشد، این روایت نیز مفید امر بوده و مانند روایات دیگر می‌باشد.

این احتمال اول بود که بگوییم عمدتاً روایات شامل امر است و طبق ظاهر روایت، امر مفید وجوب است.

2) احتمال دومی که وجود دارد این است که بگوییم این أمرها در مقام توهم حذر است. همانطور که در بحث أوامر ملاحظه شد، گفته شده است أمر ظهور در وجوب دارد للوضع یا لحکم العقل و یا للإطلاق، ولی مواردی داریم که به خاطر یک قرینه عامه أمر دلالت بر وجوب نمی‌کند.

یکی از قراین عامه‌ای که ظهور امر را در وجوب ساقط می‌کند، امر در مقام توهم حذر است. وقتی که چیزی محل تردید است که اصلاً جایز است یا خیر و در واقع احتمال حرمت در آن وجود دارد. مثلاً از امام سؤال می‌کنند که حکم این مسأله چیست و امام که می‌فرمایند: انجام بده حکمش این است که حرام نیست. پس امر در مقام دفع حذر یا در مقام توهم حذر به معنای جواز است نه اینکه واجب است.

ممکن است کسی بگوید این عبارات «أفتی» که در این روایات آمده است و یا عبارت «إنی أصنع هکذا» اینها همه در مقام این است که فتوا دادن و نظر دادن و اینکه چیزی را اسناد به خدا بدهد با یک ادله‌ای که در دست دارد این در محل توهم حذر است. وقتی که احتمال داده می‌شود که در مقام توهم حذر باشد، دلالت أمر بر وجوب ساقط می‌شود. در واقع همانطور که در روایات بعدی نیز دیده می‌شود، فتوا دادن و اسناد یک حکم به خدا امر خطیری است و کار آسان و ساده‌ای نیست. به عنوان مثال مرحوم شیخ کاظم تبریزی حدود صد جلد فقه دارند که وصیت شده است که اینها چاپ نشود و فقط یک نسخه از اینها را فرمودند که به کتابخانه آستان قدس داده شود. اخیراً که از یکی از ورثه ایشان سؤال کردم از قول ایشان فرمودند که ظاهراً در این کتاب‌ها حدود بیست مورد فتواهای غیر مشهور را تقویت کرده‌ام و به خاطر همین احتیاط کرده و وصیت کرده‌اند که چاپ نشود. این مسأله نشان می‌دهد که فتوا دادن امر خطیری است که حاضر می‌شوند صد جلد کتاب چاپ نشود به خاطر این موارد.

در موارد دیگری که کسی کارشناسی می‌کند در واقع نظر خودش را راجع به امری بیان می‌کند اما اگر کسی بخواهد در شریعت نظر بدهد در واقع این مسأله را به خدا نسبت می‌دهد و این کار بسیار حساس و دشواری است و اگر بر خلاف موازین باشد، روایاتش را بررسی می‌کنیم که چقدر مذمت شده است.

جمع بندی مناقشه با دو مقدمه

مقدمه اول

در مجموع این مناقشه پنجم با توجه به توضیحاتی که داده شد، اینگونه می‌گوید که این روایات امر به فتوا در مقام توهم به حذر بوده و بنابراین مفید وجوب نیست.

مقدمه دوم

وقتی امر مفید وجوب نباشد، جواز فتوا تلازم بیّنی با حجّیت فتوا برای دیگران ندارد.

اگر این روایات اینگونه می‌گفت که باید این کار را بکنید و بروید و انجام بدهید و وظیفه شماست، به ذهن می‌آمد که وظیفه دیگران هم پذیرش اینهاست و در واقع امری است که نیاز دیگران بوده است که بروید و فتوا بدهید. اما اگر گفته شود که جایز است به این معنا نیست که باید دیگران هم مراجعه کنند و حجیت دارد.

پاسخ مناقشه

در مقدمه اول که گفته شد امر در اینجا در مقام توهم حذر است با مناسبات حکم و موضوعی که در کار است و ارتکازات عقلایی که وجود دارد و بعضی از قرائنی که در روایات است بعید است که این فقط امر در مقام توهم حذر باشد و بگوید حرام نیست و جایز است.

اما مناسبات حکم و موضوع و ارتکازاتی که در اینجا وجود دارد این است که این فتوا دادن درست است که از یک طرف در معرض آن گناه کبیره اسناد به خدا به غیر علم و افتراء علی الله است، ولی از طرف دیگر هم مطلب عقلایی است و این تبیین احکام برای دیگران برآوردن یک نیاز جامعه است و چیزی نیست که فقط گفته شود حرام نیست و می‌شود انجام داد. چرا که نیاز جامعه است و در بسیاری از موارد تکالیف افراد به همین وابسته است که کسانی بیایند و بیان کنند. این فضا اجازه نمی‌دهد که بگوییم این امر فقط برای عدم حرمت است.

به علاوه اینکه در این روایات قرائنی نیز وجود دارد مثل عبارت «إنّی أُحِبُّ عَن تجلس فی المسجد» و این عبارت فراتر از این است که بخواهد عدم حرمت را برساند، بلکه لا اقل افاده رجحان می‌کند.

در همین روایت معاذ ابن مسلم نحوی، می‌فرمایند: «إصنع کذا فأنّی أصنع کذا» که این نمی‌خواهد بگوید فقط حرام نیست.

بنابراین حمل این روایات بر اوامر توهم حذر امر بعیدی است. وقتی که امر، توهم حذر نشد از قید آزاد شده و آن وقت اطلاق و قراین عامه می‌گوید که باید حمل بر وجوب شود.

در مقدمه دوم نیز حتی اگر بیانگر جواب باشد، باز هم بعید نیست که ملازمه با حجّیت فتوا را برساند اگرچه نسبت به مقدمه دوم نمی‌شود اشکال را جدی دانست، اما شاید بتوان آن را نقد کرد.

ما این روایاتی که امر کردند گروهی از اصحاب و واجدان فتوا را تقریر کردیم و استدلال شد بر حجیت فتوا، البته اشکال اول و دوم باقی ماند.

بررسی دو اشکال باقی مانده

در دو اشکال اول و دوم اینگونه گفته شد که: اینکه امام می‌گوید فقیه یا مجتهد و آشنای به شریعت آرای خودش را برای دیگران ابراز و افتاء بکند، برای این است که فضای آشنایی با دین در جامعه پیدا بشود تا افراد بتوانند به علم به احکام و شریعت راه پیدا کنند و نه اینکه تک تک و به صورت موردی باشد که تو می‌گویی و برای فرد حجت است.  چرا که مدلول لفظی در اینجا وجود ندارد که بگوید فتوای شما برای او حجت است بلکه آنچه که موجود است این است که شما فتوا بده و این نباید لغو و مستهجن باشد و این عدم لغو و استهجان با همین سازگار است و نیازی به اطلاق نیست. همین که با گفتن اینها می‌شود کسانی علم پیدا کنند، کم نیست و لذا نمی‌شود به اینها برای حجیت فتوا تمسک کرد.

این اشکالات را ما به نحوی جواب دادیم، ولی در عین حال این اشکال خالی از قوّت نبود.

ما در پایان این بحث نکته‌ای که قرار است عرض کنیم این است که این روایات اگر بخواهد کاملاً مجرّد از آن سیره عقلائیه تفسیر شود، شاید نتواند دلالت کند. ولی اگر با نیم نگاهی در سیره عقلائیه و کارشناس باشد، آنگاه می‌تواند به این روایات استشهاد کرد.

ارزیابی نهایی روایات

به عبارتٍ أُخری با دو رویکرد می‌توان به این روایات نگاه کرد:

1) رویکرد تجریدیِ انتزاعیِ بریده از آن فضای ارتکازی عقلایی که افراد به کارشناسان مراجعه می‌کنند و در واقع گفته می‌شود که با قطع نظر از آن می‌خواهیم این روایت را معنا کنیم.

2) ما این روایات را در همان بستر فهم عقلایی و ارتکازات عقلایی معنا کنیم.

بررسی دو رویکرد

1. بنا بر رویکرد اول نمی‌شود اطمینان کرد که این روایات با قطع نظر از وجود آن ارتکازات و سیره، مفید حجیت فتوا است برای آنهایی که سؤال می‌کنند. چرا که رویکرد اول این است که اینجا قائل به تعبّد محض می‌شویم که گفته شده است «أفتی الناس» و اصلاً بحث کارشناس و فهم عقلایی در اعتماد به کارشناس کنار گذاشته می‌شود. اگر این باشد گفته می‌شود که تعبّداً گفته شده فتوا دهید و دارای ملازمه است با اینکه حتماً حرف شما همه جا برای دیگران معتبر باشد، بلکه برای خروج از این دلیل فقط باید گفت که در بعضی موارد حتماً به نتیجه می‌رسد که امام امر به فتوا کرده‌اند و در واقع بی‌نتیجه نیست؛ بلکه یک نتیجه معتنابهی دارد و آن نتیجه معتنابه این است که یک فضای آشنایی با دین پیدا شده و در مواردی نیز افراد به علم و قطع می‌رسند.

اگر ما کاری به سیره نداشته باشیم این اشکال وارد است، چرا که برای خروج از لغویت کافی است که به شکل متعارف و معتنابهی اثری در این امر به افتاء حاصل شود و این اثر هم از این قرار است که وقتی یک مسأله را چند نفر شبیه به هم می‌گویند شخص به اطمینان می‌رسد. در کل فلسفه این افتاء این است که می‌خواهد فضای علمی ایجاد کند تا افرادی در این فضا و گفتمان علمی به یک اطمینانی برسند و این لغو نیست.

این در صورتی است که ما بخواهیم کاری به سیره نداشته باشیم.

2. اما مسأله درست این است که ما بخواهیم این روایات را در تفسیر دوم و در بستر همان ارتکازات عقلائیه معنا کنیم. آن ارتکازات عقلائیه و سیره عقلائیه مبنی بر مراجعه به کارشناسان در هر فنّی بدون اینکه مقیّد به علم و حتّی اطمینان باشد(که گفته شود مراجعه می‌کنند) آن سیره را اگر بپذیریم به صورت یک قرینه لبّیه چسبیده به این روایات است. یعنی همین که مخاطب می‌شنود که «أفتی النّاس» این را داخل در آن بستر عقلایی می‌کند که اعتماد به کارشناسان است. در آن بستر گفته می‌شود که این روایات یک نوع مدلولی دارد که سیره عقلا را تأیید می‌کند.

البته نباید گفته شود که چون سیره عقلایی وجود دارد چه نیازی به اینها داریم یا اینکه اول باید سیره عقلائیه حجیّتش ثابت شود تا بعد این روایات را در بر گیرد که دور پیش آید. نه! مفهوم این روایات و ارتکازات تأیید همان سیره است و به نوعی اینها مؤیّد سیره‌ای است که جریان دارد و تا این روایات در بستر عقلایی دیده می‌شود، گفته می‌شود که شرع هم آن را قبول دارد.

اگر اینگونه گفته شود، اشکالات قبلی نیز قابل رفع و پاسخ است و در حقیقت این روایات مؤیّد و مقرّر همان سیره عقلایی می‌شود و آن را تأیید می‌کند.

رویکرد دوم، رویکرد درستی است و بعید نیست که گفته شود آن مناقشات همه رفع می‌شود. نکته‌ای هم که از مرحوم محقق داماد نقل شده است تا حدی این را تأیید می‌کند و در واقع علاوه بر آن بستر سیره عقلائیه که قرینه لبّیه است یک بستر سیره متشرّعه‌ای هم در بین طوایف مسلمین وجود داشته است که امام می‌خواهد بگوید اصل آن قبول است، منتهی افراد و اشخاص دیگر نه بلکه شما. البته ما فقط آن را نمی‌گوییم بلکه می‌گوییم خودِ آن سیره عقلائیه و ارتکازات عقلائیه برای مراجعه به کارشناسی که واجد شرایط باشد به نحو مطلق، قرینه لبّیه است برای فهم این روایات. وقتی که این جملات را در آن بستر و زمینه ارتکازات عقلائیه قرار دهید، ملازمه برقرار می‌شود و آن معنای التزامی از آن استفاده می‌شود که این که گفته می‌شود «بروید، بگویید و اعلام بکنید» این به این دلیل است که همان چیزی که عقلاء انجام می‌دهند ما هم قبول داریم. و در واقع این تأیید همان اندیشه رایج و ارتکاز راسخ عقلایی است. به این ترتیب این روایات به عنوان مؤید سیره قبول می‌شود که آن وقت این روایات نیاز به این دارد که سیره عقلائیه باشد ولی نه اینکه سیره عقلائیه حجّیتش ثابت شده باشد بلکه همین که سیره وجود دارد این روایات معنا پیدا کرده و مقرّر سیره می‌شود.

این تقریر دقیقی است که اگر به آن توجه شود آن وقت این روایات تمام می‌شود بدون اینکه گفته شود مبتنی بر حجیت سیره نیست، بلکه مبتنی بر وجود السیره است. در واقع این طائفه اول با این دلیلی که عرض شد، قابل دفاع بوده و حجیت آن تمام می‌شود.

طائفه دوم

این طائفه، روایاتی است که با مفهوم خود دلالت بر جواز فتوا می‌کند نه با منطوق.

طائفه اول منطوقش این بود که «أفتی الناس» شما فتوا بدهید که راجح است و جایز است و چیزهایی از این قبیل. ولی طائفه دوم این است که این مضمون که می‌گوید فتوا بدهید و جایز است و راجح است در هسته منطوق کلام قرار نگرفته است، بلکه این را از مفهوم استفاده می‌کنیم. این هم روایاتی دارد که در باب چهار ابواب صفات قاضی آمده است. البته ممکن است در ابواب دیگر نیز روایاتی پیدا شود که در این طائفه قرار گیرد.

همانطور که در طائفه اول نیز یکی دو نمونه عرض شد در این گروه هم یکی دو نمونه عرض می‌شود که مهم ترین آنها همین نمونه اول است که دارای سند معتبر است.

روایت اول

این روایت معتبره ابی عبیده حذّاء است و سندش معتبر است که همان روایت اول باب چهارم صفات قاضی است. در این روایت می‌فرماید: «مَنْ اَفْتَي النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدي مِن الله لَعَنَتْهُ مَلآئِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلآئِكَةُ الْعَذابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياه»[1]بسیار روایت تکان دهنده‌ای است. مضمون این روایت این است که کسی که بدون علم و هدایت خداوند فتوا بدهد ملائکه رحمت و عذاب هر دو او را لعنت می‌کنند.

در حدیث دیگری هم اینگونه آمده است که «ملائکۀ السماء و الأرض».

در این روایت دو نکته وجود دارد :

1. مجموع اینها نشان می‌دهد که در واقع همه ملائکه به عنوان کارگزاران خدا او را نفرین و لعنت می‌کنند.

2. « وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياه» (این از همان جملات شرطیه‌ای است که دو جزاء دارد) و گناه همه آن کسانی که به فتوای او عمل می‌کنند به این شخص برمی‌گردد. در واقع اگر فتوایی داده باشد که مستلزم گناهی باشد و بر اساس آن فتوا مردم عمل کرده باشند او در گناه همه آنها سهیم و شریک است.

این روایت شبیه به همان «مَن سَنَّ سُنّۀُ السَّیِّئه» است که در واقع کسی که پایه گذار یک سنتی باشد در عقاب همه کسانی که به او اقتدا می‌کنند سهیم است. در اینجا هم کسی که با نظر او افراد به سمت یک گناهی بروند موجب می‌شود که در همه آنها سهیم باشد. این روایت معتبره‌ای است به عنوان یک نمونه خیلی واضح از این روایاتی که جمله شرطیه داشته و مفهوم دارد.

تقریر استدلال به این روایت هم بسیار روشن است چرا که اینجا یک جمله شرطیه است. این جمله شرطیه مفید مفهوم که باشد به این صورت می‌شود: «اما کسی که با علم و حجت فتوا بدهد، بی‌حساب و کتاب فتوا نداده است؛ بلکه فتوای او بر مستندات معتبری ابتناء دارد، تبعاً مشموع این لعن نبوده و کار او جایز است» یعنی إنتفاء الجزاء عند الانتفاء الشرط است. اگر این افتاء به غیر علم نبود که یک مصداقش این است که افتاء با علم است، این شخص آن لعنت‌ها و عقاب‌هایی که برای مفتی گفته شد برای این آقا وجود ندارد و کار ایشان جایز است.


[1]وسائل الشیعه، جلد 27 صفحه 20 و 220